سپاهی آمد
سپاهی ایستاد
نه موسی بود و
نه فرعون
اما
شکافی بر پهلوی اقیانوس نشست...
ام البنین دهقان
شور احساسی، ولی در عرش من، جایی نداری همچنان
بندهای تا نفس را، از عشق دوری، زرد و زاری همچنان
هم تو، من داری نمادی از بتی خود، بتپرستی بیحیا
خانه ویرانی، دلت دریای غمها،بیقراری همچنان
دشمنی در سینه داری،بیخبر از خود، تو بیمایی چرا
من تو هستم چشم ظاهر را ببندی رستگاری همچنان
دور دل، چندان که من داری غریبی پیش دلبر،خود شکن
جز شکستن، چارهای داری مگر یا در حصاری همچنان
پیش من آ قصهام را گوش کن از هر منی پرهیز کن
تا ببینی زندهای،تابندهای، با اقتداری همچنان
هم مَنَت را میکشم هم از لبم شیرین به کامت میزنم
لامکان را میشناسی شک نکن، بین شهریاری همچنان
ناله کم کن لحظهای هم، با سکوتت عشق را دریاب، چون
رنج معنایی ندارد در جهان بیمن، بهاری همچنان
راضیه بهلولیان
به نظر میرسد امروز سرم منگ تو است
بهترین است بگویم که دلم تنگ تو است
راستی یک به یک این ثانیه ها گوش شده
میکِشد گوش کجا ساعت و آونگ تو است
معنی واژه ی اقرار به جرمت بی شک
لَهِ رویِ تو علیه منِ خونرنگ ِ تو است
دستگیری کن از این قلبِ ز پا افتاده
به امید آمده بیچاره دلی لنگِ تو است
قلبِ من لنگ تو باشد ضربان دارد یار
نبض یعنی ضربانی که هماهنگ تو است
شعله ای مشتعل از گونه ی سرخت دارد
که درخشیدنِ خورشید از اورنگ تو است
نشود رستم و رخشِ غزلی فاتحِ تو
به اسیری رود آن واژه که در جنگ تو است
به نظر میرسد او را نتوان ترک نمود
ترکِ افیونِ دو چشمی که پر از بنگِ تو است
موج مرداب و خروشیدنِ آن کس دیده؟
اتفاقی که فقط باعث آن سنگ تو است
میثم علی یزدی
وقتی تو راه میروی
برگ به رویت میرقصد
نسیم به نگاهت میخندد
باران برای بوسیدنت میبارد
سایه برای رسیدنت می آید
گریه نکن عزیز دلم
دیدی ؛
فقط من نیستم که دوستت دارد ...
دیوانه میمانیم
دوستت دارد
یزدان عطار