دل شب نجوا داشت با مهتاب
جیرجیرک حرفا داشت با مرداب
گل نیلوفر هم ناله ها داشت به آه
وزقی غورکنان خود بینداخت به آب
در رهش نیلوفر گشت به ناگه بی تاب
ریشه اش رقص کنان در مرداب
نگران و بی تاب می زند چنگ به آب
تا که یابد آن یار، یاد شبهای شراب
یاد ساقی، یاد بادی، یاد یار و یاد جام
یاد شبهای بیشه زار و یاد مهتاب و سراب
مرضیه فتحیان
در بند عشق گشتیم وشدیم شب رنگ عشق
لبخندعشق هستیم و شدیم هف سنگ عشق
من دیده ام تو را که بجان و دل شدی به دل
بردرنشسته ای شده ام من هم به منگ عشق
خورشید طلوع نکرده بیا تا که ماه من شوی
درقلب نشسته ای که شوی هفت رنگ عشق
دلبسته ام به تو اگر آسمان من هم کدر شود
من منتظر نشسته ام که تابروی بجنگ عشق
شمشیری به قلب من فرو کن که بمیرم بدان
جان مرا هم بگیر تو هم ببر به فرسنگ عشق
افسرده شدیم این زندگی ننگ است برای دل
ازجعفری چه خواستی که شده هم ننگ عشق
علی جعفری
ماتم گرفتم
به خیالی
کهنه از تر پیکرم
من دیگر
نمیپوسم از غم
میتراشم این قصه را
به قصد دوباره پیدا کردنت ...
یزدان عطار