نوری در آسمان دلم پیدا شد
گفتم:اینک وقت دعا و نجوا شد
قلبم را ، دادم به نگاهش حتی
عمرم را، تا این دل من تنها شد
در تنهایی، او به کنارم آمد
دوری و رنجوری همه بیمعنا شد
مستم و با یادش غزلی میخوانم
در افلاکم و هر چه نشد حاشا شد
اکنون شعرم، شور تو را دارد
آخر این دل، در سحری رسوا شد
وه او خندان آمده، من اویم نور
نوری در آسمان دلم پیدا شد
راضیه بهلولیان
با من سخنی بگو
می شنوم راز درون تو
سرنوشت ماهی قرمز تنگ بلور
دیدم که چه کردی
با نهان و درون
آزاد شدی از بند
پرواز کردی از بالای شاخه تنهایی
بر دلم نشستی همچون دانه های شبنم
تو را در خیال داشتم
ظاهر شدی از غایب
بردی آنچه داشتم در کنج دل
میخواهم بخوانم نجوای آشنایی
آواز رهایی
جدا شدن از ساقه جدایی
سبک وزن و مسرور
شاد و شتابان
به سوی پریدن از بیت و مصرع
شعر غزل سرودن
که بالاخره آمد به پیش من
آن فرار کرده از دامن من
سپس تصاحب کنم
آن قلب یار گریز پا را
به همه خواهم گفت
که تو را دوست دارم و بس
حسین رسومی
به حرمت یک نگاه عمری دویده ایم
چو آهن وسوهان از آن بسوده ایم
کو مجالی که دست در گیسوی او بریم
ناگزیر بدل وعده داده و سرها سپرده ایم
ساقی پیمانه پر نما که از تلاطم زندگی
اصل داده و از اسب ها فروده ایم
پیغام رسان نسیم به آن دوزدکی نگاه
از سراب تو قد کمان و بر خاک رسیده ایم
عبدالمجید پرهیز کار
اشک بارانِ جاری زِ گونِهاَم
جای خالیِ بوسِهتو درد میکند
علی تعالی مقدم