رفتی و وسعت دلتنگی من بسیار است
انتظار تو کنون باعث استمرار است
طاقتی نیست مرا گوش بده حرف نزن
این چنین سردتر از قبل نشو خیره به من
چند سالی است فقط چشم به من دوختهای
روح حساس مرا در طلبت سوختهای
بعد تو آینه سرگرم تماشای من است
بی جهت غرق من و در پی افشای من است
کاسۀ صبر من از شدّت غم لبریز است
دل طوفانزدهام همسفر پاییز است
رفتی و یاد تو شد هجمهای از درد به من
خواهشاً دیر نکن باز تو برگرد به من
کوچهگردی شدهام بی تو در آغوش زمان
شدهام بی تو من انگار فراموش زمان
پر و بال سفرم نیست پس از هجرانت
لعنتی خانهبرانداز شده چشمانت
باد میآید و من در خطر طوفانم
خط زدی بر همۀ باور و اطمینانم
شدهای میوۀ ممنوعۀ باغ ابدی
میدهد بی تو مرا پنجره احساس بدی
رفتی و بی تو پُر از درد شدم میفهمی؟
بی تو از روی زمین طرد شدم میفهمی؟
خواهشاً پای نزن روی رگ احساسم
من که بر حال خوشت با دگران حساسم
ماندهام در گرو هاله ای از شک و یقین
آه ای یار سفرکرده دلم خورده زمین
یا بیا خاطر ِآزرده من شاد بکن
یا مرا از غم عشق خودت آزاد بکن
آرزو بزن بیرانوند
شیرین لب ُشیرین تبی،مست مِی آلودی خمار
هم مشکِ پُراز نافه و هم ماه پراز مَشک سار
چون بادِ مهرایزدی برکوی دل پر می زدی
از شوق رویش برچمن گردیده از گل ناله زار
در دیده سنبل را بهارباعطر تازه چون عذار
ازشوق رویش دیدهها چون چشم نرگس اشکبار
از تاب داغ فرقتش شد همچو لاله سینه چاک
وز تاب زلف قامتش شد نرگسی گویا به دار
از دور گردید آنچنان روشن چراغ مهراو
کز خاک هم بویی رسدهر صبحدم بوی بهار
از عکس گل درصحن اوشد پیرهن صدچاک او
وز نقش صدمحراب اوشد ابرمشکین پرده دار
شد درچمن باعکس توبرروح من چون قطره ای
شد در چمن از زلف سنبل هر شکن یک مهره مار
نرگس فکنده کاسه ی زر بر سر از مینا ی جام
گویی فکنده است از قدح بر کف پیاله زرنگار
از شاخ گلها هر طرف از بس که رنگین شد چمن
اوراق گل کرده است پُر از خرده گوهربر کنار
مرغان به هر سوهر طرف از شاخساران در چمن
چون بوی یاران درختن در بوستان بر شاخسار
امین طیبی
ای زن تنت بت است لایق دستی که پرستشش بکند
نه اندیشه ی که به کوچه و بازار عرضه اش بکند
وملغبه ی دست مردان هرزه اش بکند
وبعد مثل دستمال کاغذی تفش بکند
تو شایسته اندیشه ی هستی که بداند کیستی؟ چیستی؟ آرزویت چیست؟
وبرای احقاق حقوقت قیام بکند
واینگونه آفتاب خوشبختی در آسمانت طلوع بکند
مرضیه پورجمالی
میخواست برای من قصیده بسازدعشق
شراب، غزل شد
ومن
به صُراحی از لب شعرش
حماسه نوشیدم.
محبوبه محمدی