فریاد و ترسی بی هوا را به دلش افروخته

فریاد و ترسی بی هوا را به دلش افروخته
دنیا همیشه خشم را به چشم کودک انداخته

افتاده دشمن بی صدا از آسمان در خانه ها
مشغول زخم انداختن است آنکس که ترس افروخته

از کینه و جور و ستم دست ها با سنگ ها خورده قسم
هم دلها، هم جان ها مثل نسیمی افروخته


همراه می خواهد دلم در قله آزادگی
هر چند در این ویرانه ها جان و تنش افروخته

در بارش ابر سیاه با عشق می ماند،همین
حالا بلای جان شده،چون بد نگاه آموخته

سعید بی همتا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد