سوگند میخورم
در من جادوی کلمات نیست
مانند یک ابر یا یک درخت
به سکوت
با تو سخن میگویم...
چسواومیوش
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگرخون دل بود، ما خورده ایم
قیصر_امین_پور
چه برایت بنویسم؟!
که هرگاه خواستم برایت بنویسم،
احساس کردم که قلبم
از جایش کنده خواهد شد
تا در سینه تو بنشیند...
غسان_کنفافی
میجویمت به نام و نشانی که نیستی
دیرآشنای من، تو همانی، که نیستی
میجویمت به باغ خیال و گمان و وهم
در کوچههای دل، به گمانی که نیستی
شبگرد کوچههای خیالم، به جستجو
آیم به آن محل و نشانی، که نیستی
احوال من نپرس، که اقرار میکنم
حالم بد است، مثل زمانی که نیستی
قیصر_امینپور
باید این بار باز کنم پنجره را...
نفسم بند آمد
جایِ من تنگ شده
همه یِ آنچه محبت خواندیم
پُرِ نیرنگ شده
باید این بار باز کنم پنجره را...
پشت این پنجره صورت هاییست
هرچه معنی که در این هستی هست
وَندر آنجا پیداست
همه مقصودِ همان معنی هاست
همگی صورت و زیبائیهاست...
چه بگویم باتو...
جای انسان ها نیست
جهشِ معنی هاست که به صورت گشته
جای هر احساسی بجز این انسان ها
چه بگویم با تو...
آرش خزاعی فریمانی میرزا