شبیه گرگ می مانی که وقت حمله برمیشی
طمع کردی به کشتارش و براوحمله ورمیشی
به دندان میکشی آن را نمی ترسی ز خونابه
به پایان می رسد دنیا و تو بیچاره ترمیشی
تومغروری می دانی که دندانهای خونریزات
گرسنه باشی و نادان به ناگه خیره سرمیشی
و هنگامی بلغضد دست به مقیاس پر کاهی
تَلٌه خالی زهرصیدی و توخونین جیکر میشی
تو گرگی و نمیدانم چه درسرداری ای جانی
بدان آهت کنم یک دَم شبیه سگ تر میشی
به پیش تو شغال و سگ کم آوردن و می دانی
ومی دانم دراین دنیا تو روزی دربه در میشی
و قارونها به قصرو مال این دنیا چه نازیدن
تو قارون زمانی و بدان که بی ثمر میشی
به پایان می رسد شعرم هزاران بار می گویم
به حرص مال این دنیا بدان بیچاره ترمیشی
اصغر بارانی زاده
می بینی
رعشه افتاده
بر پیکر ریل
باز می گویی تو..... به من
هیچ مگو
تقدیر از وقت پُر و
پَر چتر هم خالی
مانده ام مات
در آغوش سفر
از فریب باران
آه، ای ریل قطار
خاک عمرم کم شد
قدمم را پس ده
سپیده رسا
یک
چشم های آبی
گیسوهای شرابی
و تق تق کفش هایت
حوصلهی شهر را
سر می برد
بانو
ترس از پیله های پروانه
عدهای باغ را
پر از داروغه ها کردهاند.
ابوالحسن اکبری