میگفت ای کوفیان
بیزارم از یزیدیان
از خدایی که میگویند
دین و راهی که میگویند
منبر و محرابهای شیطانی
ظلم های آشکار و پنهانی
جهل و تعصب عالمان
چاپلوسی و غلو مداحان
واعظان گریان بی عمل
دنیا پرستان مکار دغل
ولی گوشی شنوا نبود
سرش بالای نیزه بود
میتاختند بسوی شام
برای جایزه و پست و مقام
جواد صفری
نفس صبح بهااااار است و دل نور خدا
بنشین تا که بخوانی و شود دل به صفا
به قرائت بکنی شاااااااد ز قرآن لب خود
بشود قلب تو نور و برود جااان به سما
تو به آن دیده عرفااااااان به تماشا بنگر
رخ و آیاااااااااات خدا را و بشو پر ز نوا
عااارفان نقش خدا را همه جا می بینند
در بهاران و خزاااااان درهمه جا ای رفقا
نه فقط دیده ظاااااااهر به بهاران دارند
که جهاااااااااااان دگری نیز ببینند و رها
چه رهایی که به جان ایمن ودل در ره او
در ره چشمه ی کوثر که بهار ست و شفا
هر تفکّر که نکو باد بهاااااااری دگر است
نزد عااااارف چه پسندیده و پر ارج و بها
ره سلوک است هر آن عاااارف دلباخته را
اولین منزل او باد به جااااااااااانش تقوا
هر که را دید بصیرت به نهااااااانش دارد
راه آن عاااااااااارف دانا است و کردار وفا
نقش آن حضرت حق باااد به دنیا روشن
فاتحا .دیده ی بینااااااا به کجا باد تو را.
ولی اله فتحی
یک روز ... و یا هفته و گاهی لحظه
قدمی می رسد از پشت زمان های دراز
پشت در پشت مه آلوده ترین تپه ی ماه
از کران تا به کران اش پیدا
از پس ابرجنون وار خیال
از ته جاده ی مبهوت زمین
از دلاویزترین حلقه ی مخروط سکوت
از کویری که به دنبال سراب
سال ها گم شده از راه و مسیر
بغض هایی که مچاله شده در نای نفس
تو فرودی بنما ای گل تنهایی من
بنشین تا به تماشای خزان گریه کنیم
و به تاریکی امواج زمین
با همان مردم شب خواب زمان های کهن
گرچه خورشید و زمین با هم و گرم
همنشین من و آن لحظه ی شیرین باشند
لیک اندیشه از این خاطره خالی دارند
غیر باران
که دل و چشم تو را می طلبد
تا پس از تشنگی قرن گریز
به شفا خواهی تو می بارد
حسین احمدپور