من،عاشقِ دردِ تمنّایِ توام یار
وز بویِ تو مست،در تکاپویِ توام یار
آیا خبری گیری؟ ازین عاشقِ سرمست
که منِ دینه ی خون دل،در هیاهویِ توام یار
صد بار طناب بگسستم،دگر بار گرفتم
که منِ مجنون،حیران،در پیِ مویِ توام یار
بگذار نفسی چاق کنم،در بَر و رویت
که منِ بلبل خوش رقص،ز هر سویِ توام یار
گر درونِ سینه ی باد،عطرِ مشکینی فزون است
این عطر که برد هوش ز شهر،بویِ توام یار
یاور ابراهیم نتاج
قاصدک، مامنِ امیالِ محال
حاصلِ مزرعهی سبزِ خیال
ناجیِ باغِ زمستانزدهی رو به زوال
کوله باری که به دستت دادم
آخرین تکّهی (امّیدِ) من است
که به دستانِ دروغ
از لبِ طاقچهی باورم افتاد و شکست.
برسانش به خدا
روی ماهش تو ببوس
و بگو یخ زده دلها اینجا
خستهایم از سرما
بفرستد از نو
آخرین طرح ز جنسی اعلا...
قاصدک جان
مبادا که فراموش کنی باغِ مصیبتزده را،
برسانش به خدا...
حمید گیوه چیان
جوانه های سبز بر آوندِ خاکْ رنگِ درخت
فرفر رقصان شاخه های بید
بنت قنسولِ مغرور و ناز
درختانِ پر گل به ژاپنی
عطر برهانِ کنار پنجره
ترانه ی شاد خالتورِ فلک زده
پرده ی حریر رقصان در نسیم
جوجه گنجشک ترسیده از کلاغ
موشی که در لجن غوطه میخورد
و از فربهی نای تکاپو ندارد
پسرک رنگ پریده که زباله ها را می کاود
پرستوهای حیله گر
ابرهای سلطه گر
باران ویرانگر
عطر مست کننده ی یک چای دبش
باغهای زیبای وسط شهر
و
ال نینو
که نمیدانم زشت است یا زیبا
شاید بستگی دارد فقط به ما
میترا کریمیان
مانند قاصدک در آغوش آتشم
از دست رفته است امید و قرار من
من مانده ام تنها میانِ جهانِ خود...
نمانده غیر غم کسی در کنار من
سهیلا واشیان
ز قیل و قال و هیاهو که صوفیان کردند
شکست جام و فرو ریخت باده ی دو منی
اگر چه مطرب و ساقی حریف می جستند
گسست بند رقیبان به خنجر یمنی
علی نوری مطلق