دنیایی خواهم ساخت خالی از وقایع تلخ و تکراری
غرق خواهم شد در رویایی ازجنس شوق و مهر؛
نه از جنس ترحم و جبر؛
دنیایی که بوی نارنگی دهد
دنیایی که طعم زندگی دهد و هر صفحه اش تقلایی برای شروع دوباره
قدم خواهم زد در جادهی خیال ، مکانی برای امید بی پروا
دور خواهم شد از بدی ها و نفرتها و همه ی حس هایی که مرا زنجیر کرده اند.
اعظم شیرازی
من زنم
آنگونه که بوده
تا همیشه خواهد ماند
کیمیایی سرچشمه گرفته
از حلاوت روحی بزرگ
زنی نقش بسته بر تابلوی جاودانه ی تاریخ
که تن در مهتاب شسته ام
برای خیالی افسونگر
مرا بخوان
تا درختان سبز شوند
ابر و باران بهم رسند
و فرو ریزد اشکهای عشق
از دل آسمان
من زنم
نام تمدنی پر شکوه
آویز گردنم
و شعرم
طعم زنانه میدهد این روزها
مثل رقص ساقه های گندم
در پیچ و تاب آفتاب دشت
و تنها من زنم
با دلی زخمی
از جنس سالها در اسارت بودن
مثل بیت المقدسی تنها
میجنگم تا آزادی این واژه
به نام ایمان
من زنم
نقشی خاطره ساز
بر دیوار جغرافیای قرن
مرا بخوان
تا شعری دیگر بسرایم
از تو
از زن
و تمام تندیس های جاوید
آزیتا صدیقی مهر
چه ساده ، به نسترن هایِ سرِ دیوار گفتیم ، که نیفتند
به شاپرکانِ لبخند ، برحواشیِ دود
توازعشق می گفتی
از سایه ها ، که هنوز مهربان هستند
درمن گُل سرخی ازتوحرف می زد
شب هاکنارِ گُل هایِ کاغذی
برایِ پونه ها ازچای می گفتیم
کمی حوصله درچای می ریختیم
اندوهِ جهان وُ شقاقل هایِ وحشی را نصف می کردیم
آهی درآینه سهمِ چشم هایِ مابود
چه ساده می خواستیم ، ازشمیمِ ، گُل هایِ ارغوان
پُلی ، برایِ عبورِ پروانه ها بسازیم
تواز ، هستی وُ نیستی می گفتی
از ،حلزون هایِ خستۀ راه هایِ دور
چه ساده ، رنگین کمان صدایِ مارا نمی شناخت
چه تلخ ، ازکمانۀ دست هامان
ستاره هایی می افتاد ...
فریدون ناصرخانی کرمانشاهی