آیینه را غبار گرفت و سخن ناتمام ماند

آیینه را غبار گرفت و سخن ناتمام ماند
از صبح شروع شدتا شب مدام ماند

وقتی دلش شکست خون شد دل زمان
خورشید تیره شد ماه نا تمام ماند

فردای حادثه وقتی خروس خواند
دنباله های غمش در کلام ماند


ابری نبود به تقریر شرحه های اشک
در کنج سینه اثرش با دوام ماند

تفسیر آیه های نفس را نوشته اند

تعبیر اشک به خون جگر در سلام ماند

گر صبح را بمعنی روشن گرفته اند
چشم وچراغ به همان شهر شام ماند

زخمی نشسته در دل آدم و آسمان
زخمی که سالها پی یک انتقام ماند

محمد توکلی

من عاشق کسی شدم

من عاشق کسی شدم
که عاشقی بلد نیست
عشقمو باور نداره ،
عشقم تو سرش نیست

من عاشق کسی شدم
دلش مثال سنگ
صب پامیشه ، شب میخوابه ،
همش باهام میجنگه


تیر نگاش تو قلبم
بد جوری خونه کرده
دلش باهام را نمیاد ،
با من خیلی سرد

من عاشق کسی شدم
اصن منو نمیخواد ،
هر چی میگم ، میخوامت
انگار صدام، نمیاد

من عاشق کسی شدم ،
اصن منو نمیبینه
هر چی میگم که عاشقم
میگه عشق کیه ،
عشق چیه


من عاشق کسی شدم
محبتو بلد نیس
شایدم خوب بلده
فکر میکنه دلم لایقش نیس

من عاشق کسی شدم
چشاش خیلی قشنگه
میگه دوست ندارم

ولی همش نخ میده ها
ی جای کار میلنگه
ی جار کار میلنگه
من عاشق کسی شدم
پر از صدای خنده
وقتی به من میرسه
همش باهام دعوا داره
اخماش تنگه تنگه


من عاشق کسی شدم
نگاش موج دریاست
وقتی به من خیره میشه
قلبم انگار رو هواس

من عاشق کسی شدم
انگار اشتباهیه
هر چی بهش عشق میدم
فکر میکنه تو خالیه

هیچکی مثل من اونو رو نمیخواد
هیچکی مثل من ، یادش نمیاد
هیچکی مثل من، عاشق نمیشد
هیچکی مثل من ، مجنون نمیشد.

من عاشق کسی شدم
وقتی بهم زنگ میزنه
انگار نه انگار عاشقم
انگار فقط من میخوامش

خدا کنه بخوابه ، خواب منو ببینه
خدا بخواد ایندفه عشقم دل اونو بگیره.


امیر اخلاقی شاد

همدست شدی رقیب من دلبر دل فریب من

همدست شدی رقیب من دلبر دل فریب من

چیست دلیل اجتناب ارامشم دلبر بی رقیب من

حسرت شده عذاب من گذشتیه شیرین من

کیست نشسته به دلت معمای عجیب من

نشست ، غبار ، غم، روی، دلم

نیست دگر جان به تنم

گذشت، روح از بدنم

ایست لحظه ای
بریزخاک روی کفنم


یعقوب پایمرد

از خودش عاشق بیچاره گله‌مند شده است

از خودش عاشق بیچاره گله‌مند شده است
چون سکوتت به دل مرده همانند شده است

تا کبوتر نپریده است از این بام بگو
قصه ی عشق و دلت از چه فرایند شده است

هم‌قدم پای دگر سست شود .. یا برود .. ؟
مقصد انگار به رفتار تو پیوند شده است


آنکه در پیچ و خم خاطره هایش در ماند
بغض بوده است که در پوشش لبخند شده است

حرف جا مانده که از ترس مسافر شده نیست
که پس از حرف زدن نوبت سوگند شده است

قسمت این است بمانی و به من گوش کنی
چون صبوری به تن کوه دماوند شده است

از بدی های منه ساده گله مند نباش
چای تلخ است که هم صحبت او قند شده است

مثل حوا که پس از گریه به آغوش رسید
آدمی کشته‌ی این‌گونه پدافند شده است

نشوی دلزده از حالت عرفان که چنین
از بد حادثه و عشق تو دربند شده است


عرفان اسماعیلی