امشب که پای عشقم، تاول زده بمانید

امشب که پای عشقم، تاول زده بمانید
تقدیر تیره گون را ، از اولش بخوانید
پاداش مهرورزی، نابودی تمام است
این عبرت گران را ، چون هدیه ای بدانید

من زنده ام، ولیکن، احساس های مرده
با من شریک دردند، این درد را برانید
دریای رنج ها را سد بسته اند و باید
در این زمین بایر، با رنج ها بمانید

اما زمین کینه، مرغوب کشت درد است
چند خوشه از بدی را، در این چمن بکارید
چون ساقه های خوبی، آفت گرفته باید
در زیر خاک باشد؟ تا ریشه را نشانید؟

سنگ صبور دیروز، تب دار روزگار است
بر چشم های خسته، نور خدا چکانید
گویی که مردم شهر،بازیگران دهرند
خاموش کن جهان را، اگر که می توانید

من خسته ی جنونم، خسته ی خوب بودن
من را ز روی عرشه، تا عمق جان کشانید
این تار و پود پاره، نقش هزار درد است
این دردهای خاکی، شاید شود ...تکانید

نرجس نقابی

میخواهم مستی را بچشم

میخواهم مستی را بچشم
در آن غوغایی ست
طعم فراموش می دهد
هرآنچه است دیگر نیست
هرآنچه نیست انگار هست
شور مستی عاشقی
طعم هجران دارد داشتن عشق
اندک فراموشی زیباست
هوشیاری که وصال نمی آورد
از خود دور بودن شاید
مست و مدهوشم کند
نمیخواهم زمان مال من باشد
عقربه های ساعت دیواری بایستد
من باشم او باشد و دیگر هیچ
جایی نمی‌رسد دل بی غم
ناله و شیون دارد آسمان
همچون باران اشک ریزد
ز غصه های ماتم زدگان
در عجبم زمین با اشک هایم چه میکند
سیراب کند دلی در خاک سرد
سخنی به سختی دارم
قلم نای قدم زدن ندارد
چند تکه از احساسم را خوردم
سیر شدم تا روزگار دیگر
نای رفتنم به آخر رسید
مست و شیدا و هوشیارم
آخر من عاشقم
مقداری غمگین
مختصر نشاطی
کمی هش و مدهوش
گمانم چند صباحی
دگر نمانده از دفتر
به پایان می رسانم
هر آنچه من را بیاد آورد
غم هجران
حال من را خوب کند
اندوهگین شوم
از این هزاران
کاغذ خاطرات بجامانده....

حسین رسومی

زمـان به سرعت اَبــر و، به سـان باد، گذشت

زمـان به سرعت اَبــر و، به سـان باد، گذشت
ندانمی که چگـــونه؟ رسیــده ام، به شصت
ولی هنــــــوز خود را، جـــــــــوان می دانم
اگر چه سنّ من امروز، ز شصت هم، بگذشت


سلیمان بوکانی حیق