ممنوعه ای برای من
نمی توان صدایت را بوسید
دست ها را به موهایت گره زد
و میان میخانه ی چشم هایت
مست شد
اما ای کاش می توانستم
در هجوم هیاهوی نداشتنت
لااقل دیوار خانه ات می شدم
تو تصویر نگاهت را
بر سینه ام قاب می گرفتی
من با خشت خشت وجودم
تماشایت می کردم
مجید رفیع زاد
روشنی بخش زمین و آسمان
پرتو مهر است مهر مهربان
مهرورزیهای جان بخش جهان
از دلش میجوشد ای آرام جان
مهر میبخشد به عالم زندگی
در کمال رأفت و بخشندگی
پرتو انصاف خود را بامداد
میفشاند در کمال عدل و داد
میدهد هدیه به هر کس حق خویش
پیش از آنکه دست خویش آرد به پیش
مهر از این مهرورزی زنده است
مهر تا می ورزد او تابنده است
مهرورزی را اگر از کف دهد
آتش مهرش به سردی مینهد
کهکشانها با هزاران مهر و ماه
لشکریان سپاه لطف شاه
میکند سوی هدف طی مسیر
منسجم تسلیم تدبیر امیر
مهربانا کهکشان گیسوی توست
مهر تابان پرتوی از روی توست
آسمان و ماه و مهر و مشتری
با همه زیبایی و افسونگری
با اشاره بهر تو آمد پدید
بهر خود گُل را ز گِل او آفرید
لطف رحمان جلوهای در خاک کرد
بعد از آن تسخیر او افلاک کرد
مهربانا در خودت اندیشه کن
مهربانی را دوباره پیشه کن
مهر گردونی و گردت مشتریست
آتش عشقت متاع دلبریست
شعله ور کن عشق را در جان خویش
تا شود بیگانه محرمتر ز خویش
پرتو عشقی و برتر ز آفتاب
مهربانانه بر این عالم بتاب
با سخاوت هدیه کن ایثار و داد
تا بروید از دل پاک اتحاد
علی اکبر نشوه
بر فراز اشک
آنجا که هیچ نشانی
از بادهای سترون نیست تا غنچه ای را بسوزاند
دست خویشاوندان خورشید
از آستین آسمان بیرون آمد
و تو را پروراند
برای غنچه هایی که عطشناک
قطره قطره مهربانی را طلب می کردند.
حسین احمدپور
با آنکه مدتهاست رفتهای
هر وقت یادت در خیالم قدم میزند
در کوچههای عاشقی
چشم ندیدنت را
با آهنگ تلخ جدایی خیس میکنم
پشت دیوار شب
خاطرات به من تلنگر میزنند
ولی خاموش ماندهام
تا لحظههای بیتوبودن را ساکت کنم
سفید پوشیدهام اما
سیاه زندگی میکنم
این روزها
در اتاق تنهایی
زیر سقف دلتنگی
خودم را پنهان کردهام
هر کس میبیند مرا
چند حرف قشنگ خیرات میدهد
و پشت سر
برایم فاتحه میفرستد
دلم سرد است دیگر
و عشق در من آواز نمیخواند
سخت آموختهام
آدمها با مرگ احساسشان
در زندگی فقط پرسه میزنند.
عبدالله خسروی