گله ای در غم نیست چون ز تدبیرم نیست
دل و ذهنم درگیر، رویِ پیگیرم نیست
سطح بینی که کنم همه کس در عمق اند
چو روم در اعماق کسی درگیرم نیست
چه کنم یاران را؟ آن همه خوبان را؟
مهر ورزی کنم؟ کس که دستگیرم نیست
نشود فاش کنم روز و شب رازم را
روز و شب را دیده ست آنکه اسیرم نیست
ره نباشد هموار، او نخواهم همراه
دل نخواهم هشیار، چون که تقدیرم نیست
چه کنم محتاجی به دل آرام را؟
تا به کی صبر کنم؟ دلِ وقت گیرم نیست
ریحانه کرمانی