من نه آن ستیغ کوهم

من نه آن ستیغ کوهم
که سری به خورشید بکشم
من نه آن سرو خرامان ام
که سلامی به خورشید بدهم
من نه آن سدر سبزام
که نشانی ره عروج بدهم
من نه آن درخت نار ام
که به رخساری ، رنگ گلگون بدهم
من نه آن عناب هزار سال ام

که به سرزمینی از آفتاب بروم
من همان سایه ی پشت چنار ام
گمشده در دار و درخت ام
کبود عمق سایه ها
دنبال نوری آشنا
غافل از روز وصال
سوی آرزوی محال
بگذر از من ، پا نزن بر من
ننشین براین سایه
نیستم بر آرامش تو
ساییده ام از آسایش تو
سوی من گیر
تکه شیشه ای رنگین
بگذار کمی رنگ گیرد
این کبودی غمگین

سایه سیرنگ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد