چشمانت،
آغاز تمام راههایی است
که به رؤیا ختم میشود.
ماه
هر شب
در نگاهت
چراغ روشن میکند.
صدایت،
زنگِ آرامشی است
که تمام خستگیها را
میشکند.
و حضورت،
نسیمی است
که درختان خشکیده را
زندگی میبخشد.
به من بگو،
چطور میتوان
در چشمانت
غرق شد
و هرگز
به ساحل نرسید؟
چطور میتوان
لحظهای با تو بود
و تمام جهان را
فراموش کرد؟
تو،
قصیدهای هستی
که هر بار
زیباتر از قبل
سروده میشود.
ابوفاضل اکبری