به نام حصرت عشق وبه نام حضرت مادر
به نام مرضیه ،زهرا به نام حضرت کوثر
به نام آنکه بابایش بقربانش رود اما
تمام خویش را کرده فدای فاتح خیبر
پس ازسیلی نامردان پس ازآن چادر خاکی
فدک میسوخت افسوسا میان شعلههای در
زمین درخویش حیران وزمان آواره شد وقتی
پناه عالم وآدم چنین افتاده دربستر
علی جان جوشنت را بعد ازاینها خوب برتن کن
زره از اِن یکاد فاطمه رفت ازبرِ حیدر
بیا زینب بگیر این رخت های آخرت را که
مهیا کرده ام مادر برای لحظه ی آخر
کفنهایم یکی کم بود ولی یک جامه کهنه
بزیر جامه های اوحسینم را بکن دربر
بزن بوسه برآن رگهای خونین، آشنا باتیغ
نبوسیدم من آنجارا نه بابایت نه پیغمبر
زبان مبتلا قاصر ازآن حجم شقاوتها
حساب این مصیبتها بماند تا صف محشر
علی امیرزاده
دیدار خونین جگران را هم مجال نیست
بیمار عشق را دیده ام قیل و قال نیست
بیدار گشته بودیم و آسمان را نظاره گر
دیدارسپیده آرزوکرده بودم وصال نیست
چشمان مرا هم کور کرده اند در اشتیاق
فرهادروزگارمرده است اوراسؤال نیست
روزآن تولدیست که گرفتار آبان گشته ام
من هدیه ای گرفته ام برای زوال نیست
بوسیدن و بوییدن توراهم حرام کرده اند
آن کس که حرام کرده او را حلال نیست
اودرعذاب کشیدنم هم سهیم گشته است
آیارواست که عذاب کشیدنم ملال نیست
مندرعذاب کشیدنش هم سهیم گشته ام
آیا سزاست این عذاب را که خلال نیست
اینجاست که روایت عشق از سرم گذشت
من جان فدا کرده ام جعفری وبال نیست
علی جعفری
ای لاله به سینه زخمی ام جا داری
در حسرت مهربانی به دشت مأوا داری
عبدال
عبدالمجید پرهیز کار