جمعه دری‌ست قدیمی

جمعه دری‌ست قدیمی
که تا ظهر نشده
کلون از پشت‌اش برداشته
انتظار را بر سکو می‌نشانم
شاید نسیم
عطر خاطرات را
به دوردست‌های خیالت رسانده
دلتنگی‌ام غروب کند

ربابه حسینی

در این دنیای وانفسا پرستو خوب می داند

در این دنیای وانفسا پرستو خوب می داند
زمین گِرد است و جُز خوبی ز ما هرگز نمی ماند
تو منزل می کنی محکم به فولاد و دو صد آهن
نمی بینی که آن مرغک ز گِل ها خانه می سازد

غلامرضا خجسته

آنکه خود نشانی عالم بود

آنکه خود نشانی عالم بود
چه بی نشان رفت
آنکه پناه خدا بود
چه بی پناه سوخت

آمد از سرزمین های خوب
خانه اش خزان شد،
آن که برایش فاطمه خلیفه بود
نامحرم دست بلند کرده بر قبله اش


علی تنها شد

پنهان گریه کن بر هزار مزار

ای عاشقان

تمام قصه های
عشاق را بخوانید
هیچ عشقی همانند
علی و فاطمه نبود

آنکه خود نشانی عالم بود
چه بی نشان رفت

علیرضا مذهب