بر بام خلوت دنیا نشسته ام
چشم بسته به رویا نشسته ام
نیک و بد دنیا گذاشتم به زیر پا
بر قله آرزوی خویش تنها نشسته ام
ای باغ امید که با دست پروریدمت
در انتظار گل به سایه افرا نشسته ام
دل را به دریای وجودت زدم به وصل
اندر جوار عکس ماه دریا نشسته ام
در جاده منتهی به قلب تو
زار و منتظر و شیدا نشسته ام
با داغ لاله دلم موج خون زده
همراه بوته های معما نشسته ام
گم میشود زلف سیاهش به رنگ شب
شانه شدم و در خم زلف معلا نشسته ام
تب ریخت درد تمام تنم گرفت
زیر بارش تب گیر به تغلا نشسته ام
مسعود پوررنجبر
مظلومی را دیده ای که اشک هایش روان ریزد
در فصل بهار هم باشد و برگ هایش خزان ریزد
هم چو دریا در تلاطم باشدو با موج های روان
ساحلی را از عشق در نوردد و بر سر باران ریزد
ترسم این بود که یار برود و خوار و ذلیلم بکنند
این کار راکردند و به جای احسان هم زیان ریزد
دیگر تحملی ندارم و زجری کشیده ام تو مپرس
برهرکسی که خوبی کرده ام ازاو هم گمان ریزد
میخواند و میداند وبار کج هم به مقصد نرسید
من بار گران بوده ام و او هم خود بارگران ریزد
گریان ونالان گشته ام هم چو مجنون در طلسم
گویا که جان و دلم را برده اند و یار جوان ریزد
آنکس که درخدمت بود ورازمرا هم او میدانست
گویا که جغدی را دیده باشی وخبر از بمان ریزد
الهامیکه برمن گشته است وکار همان بوده است
باخواسته گاری های مکرر یار مرا هم عنان ریزد
تاریک باشد وظلمت شب هم بنفرین دچار گشت
آخرکار را دیدهام و خواهم دیدکه نار فشان ریزد
دردم فزون گشت و سیری به زمین و زمان کردم
دیدم که جانم میرود اشکهای من هم عیان ریزد
دیدی فلک چه کردهای که باعشق او هم مرده ام
هزاران بارمیمیرم و زنده میشوم که تار زنان ریزد
اوهم اسیر دیگران گشت ومن هم اسیر این زمان
بوستانی را چیده ام جعفری دختر گل ...... ریزد
علی جعفری
این حوالی همه جا نام تو بوده، امّا
رفته از خاطرهها آن تب و شوق و گرما
همسر بو لهب از عاقبتت میترسد
گردنت زخم شد از زبری لیف خرما
این که یک روز تو را مثل خدا میدیدم
داد بر باد من و کشت دو تن را از ما
گرمی دست تو جان داد به خاک قطبی
تا که شد نوبت من، خشک شدم از سرما
مثل مجنون همه جا نام تو را میگفتم
زندگی رفته بدینسان به فنای عظما
این بشر از همه جا رانده شد و وامانده
چون به دستور تو بوده و تو فرمانفرما
فرشید ربانی