بین این آغوش و دست ها فاصله...

بین این آغوش و دست ها فاصله...
دل که نزدیک است چرا این گونه باشد خاطره؟

سیده مریم موسوی فر

ما همه بیماریم

ما همه بیماریم
بیمارانی که هر جایی بروند
درمان نمی شوند
بیمارانی که علاجی ندارند

می گریند و می خوابند
صبح می شود و فرو رفته در تلخی

غم خوران به دنبال راهی برای
عادت به این غم ها


با زخم ها ناچار به ادامه دادن
صبح می شود و فرو رفته در تلخی

آسمان شان بی رنگ است
روزگارشان سیاه

به دنبال راهی برای فرار ،
صبح می شود و فرو رفته در تلخی

این صبح های سیاه تمامی ندارد
تلخی هایش انتهایی ندارد

شده ایم مردگان متحرک
که نه احساسی برای شان مانده و نه رنگی

روز و شب در دلهای مان آشفتگی ست
طوفان های مان همیشه به ویرانگری ست

رنگ ها از میان رفته و خاکستری مان مانده
دود و غبار آسمانمان را پوشانده

قلب ها خونین و
به مانند شیشه های شکسته

چشم ها گریان و
به مانند باران های پیوسته

باز هم
صبح می شود و فرو رفته ایم در تلخی
ناتوانیم در فهمِ این بیچارگی

چه بر روزمان آمد و چه شد
که شدیم به رنگ تمام غم های زمین

محمدعلی ایرانمنش

در ذهن خویش از منت آخر توهم است

در ذهن خویش از منت آخر توهم است
گوشت چرا به حرف و سخنهای مردم است

این دل که در فراق تو آرامشی نیافت
دریای چشم توست که در یک تلاطم است

شیطان به جلد آدم نا اهل هم رود
آدم فریب خورده یک خوشه گندم است

دور خزان نماند و به دوران گل رسید
تنها خزان این دل ما بی ترنُم است

این غنچه نیز گر چه گره بسته دیده ای
چون بوسه صبا برسد در تبسم است

طعم شراب غنچه آن لب چشیده ایم
کامم هنوز مزّه کند در تجسم است

خوش آمدی عیادت این دل ولی چرا
در جای آب همره خود بار هیزم است

از آنزمان که ترک نمودی مرا فقط
بر من زبان طعن همان نیش کژدم است

با ما چرا از اول دیدارمان ترا
جای زبان نرم زبان تحکم است

جعفر تهرانی

فصل پاییز


                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

♡M♡