می گفت معمای تاریکی را نمیدانم
ولی آموختم که چگونه بر آن غلبه کنم
چرا که آنوقتی که به عمق نومیدی رسید
و تاریکی را بسان چتری می دید
که بر همه وجودش مستولی
معلمی دلسوز به یاریش شتافت
که حکایت از دختری است نابینا و ناشنوا
که باعث آن در نوزادی
ابتلایش به بیماری عفونی بود
و معلمش بود که در کودکی
به کمک ضرب آهنگ انگشتهایش
آموخت به او کلمات و طریقه ارتباط را
حال با سعی و تلاش وافرش
و با دستان تلاشگرش
نوشته هایش شد زبانزد عام و خاص
و کتابهایش چون راهنمایی بر تلاشگران
اراده آدمی را چنان توصیف
که آوردهایش در صورت خواستن
در شرایط رنج و عسرت بسیار
در فراوانی چالشهای زندگانی
باقی گذارد حاصلی پربار از زندگانی
چرا که این نیاز انسانی
مبداش عشقی است لایتناهی
که منبعث است از عشق و موهبتی جذاب
که مشتاقان را رهسپار کوی یار کند
یارانی که ارتباطشان بود
از طریق لمس دستها و لبها
که در عین ناامیدی بسیار
ثابت کردند
که عاقبت جوینده یابنده بود
که حقیقت اراده انسانی
بسان سیمرغی شتابان است
که خواستن توانستن است
که دانایی توانایی است
که شور زندگی بسان طلوعی است
همچنان درخشنده و تابنده
و همچنان ثابت در ادامه رشد زندگی انسانی
احمد رضا رهنمون