تو یار پر تب دیوانگی رها کردی

تو یار پر تب دیوانگی رها کردی
چرا به ماتم بغضم چنین جفا کردی

صدای هر ملکی بی صدای تو خوش نیست
ز آن شبی که تو مستانه من صدا کردی

جهان بدون تو از هر ورای تو هیچ است
نگو محبت من با تو شد خطا کردی

علاقه و تب عشقی فرا ز حد خوش نیست
زیاد هر عملی سم بِبُد خفا کردی

وظیفه ام شمری بعد یک زمان خوبی
برو بگو هنرم مثل من صفا کردی‌‌؟

اگرچه بی هنری، صد هنر به تو گفتم
خروش غم به منا بد تو مبتلا کردی

بخار غم اگرم هر زمان به من نرسد
ترنم تب باران بگو کجا کردی؟

شدم رضا به قضا و به امر او تسلیم
به شدت غم قلبم چنین چرا کردی؟

صمیم قلبم و پاکی به چشم و خون دیدم
منی که از رخ ساده کمر دوتا کردی

بیا و پس بده هر آن محبتی بوده
چنین توان بکنی؟ پس ببین چه ها کردی

شکسته ای تو پیاله دمادم و گویا
فقط یکی بده پس، جام زهر ما کردی

زدم پیاله ز زهری که خوش گوارا بود
ز جام یخ تب عشقم چنین رضا کردی

صدای غژ غژ قلبم چو پنجره پیچید
صدای خش خش برگان تو با خدا کردی

به باد بیم و بیابان بزن گهی بوسه
تو سنگ و خار بیابان مراد ما کردی

ببین شبی که سعیدا به خاک و خون غلتید
کمی وفا تو نکردی مرا گدا کردی

سعید مصیبی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد