دلتنگ بارانم
و می دانم
هیچگاه پاییز
از میانه ی تیر
نمی آید..
لادن آهور
میخواهم عاشقانه به یادِ تو خو کنم
فکری به حال این دل بی آبرو کنم
با یاد چشم و بوسه و لبخندو عشوهات
پیراهنِ سکوت شبم را , رفو کنم
رودی شوم روانه به دریایِ دور دست
خود را به آشیانهی قلبت فرو کنم
میخواهم ای نگاهِ تو لبخندِ ماهتاب
در کوچهی غروب , تو را جستجو کنم
گلهای سرخِ وا شده در کنجِ خانه را
هر صبح و شب به نیتِ عطرِ تو بو کنم
در سجدههای نیمه شبم رو به آسمان
با چشمهای بسته , تو را آرزو کنم
دستیبهدست من بده با من قدم بزن
تا این که خط بی کسی ام را اتو کنم
بهزاد غدیری
آمدنت خاطره ای در دلِ یک حادثه شد..
همچو گلی شکفته در مُجملِ یک منظره شد.
چو آمدی نسیمِ صبح جان دوباره ای گرفت..
درونِ عالم ز حضورِ عطر تو ولوله شد..
به باغبان امیدی از حاصلِ کشت وکار داد ..
به ناامیدِ سر ِدار مژده ی عمرِ تازه شد..
چو قاصدک آمدنت نوید صد امید بود ..
به حرمت شکوه تو قامتِ غم خمیده شد ..
برای قلبِ چون منی که خسته از فریب بود..
هر نفس و نگاه تو زمزمه ی ترانه شد ..
مجید جاوید
خارق العاده است مخلوقات عالم ربنا
حیرت انگیز است کمالات کمالان حقنا
بس شگفت آور شگفت انگیز ترین تَر خلق ما
بی کران است در کران ها بی کران حقِ ما
باشکوه بی نظر است خلقت هفت آسمان
بس مجلل برترین است مجمعِ رب الزمان
ایده آل بس مهیج فارغ از عیب است و نقص
بی نظیر است منظر منظوم کیهان های نص
نیست هیچ افسانه ای جز حکمتِ بی انتها
حاکم مطلق علیم است مرحبا بر رب ما
حیرت آور نیست مصمم گشته ام عبدی کنم
باشکوه است فضل یزدان فسخ بی عهدی کنم
نذر کردم ناظر منظومِ نظم گردم عظیم
مرحمت فرما ظرفمند شم ظفرمندِ علیم
بس که مشتاقم چو مشتاقانه ها در اشتیاق
لذتِ درکت را فرمایم شهِ پر اشتیاق
نیست سعادتمند مگر عبدِ تو گردد هر سعید
زر نشانم کن زرافشانی زرافشانِ پدید
باوقاری باوقارم کن وقارِ برترین
مهربانی مهرنشانم کن نشانِ اولین
بس درخشانی درخشان مجلل باشکوه
رب سهام دارم نما از سهمِ رخشانِ شکوه
نیست استثنایی در درگاه تو شاه جلیل
عدل یکتایی عنایت کن کمالاتم خلیل
بهت زده نیستم که کیستم عبد یزدانم فقط
بس تماشایی بفرمایم چو مَنظرهای شط
خیلِ ممتازی و ممتازی فقط در شانِ توست
امتیازِ بی نیازی را تو داری کِی چو توست
حافظ از عبدی شاهی همچو تو خرسندِ تام
گشته در پوستش نمیگنجد کلامش وَسلام
حافظ کریمی