خواستم بپوشانم ترا ای شهر زیبای من
لباسی برنگ بنفش یا یاس زیبای سفید
غافل از آن نقاش که با دست ناپاک پلید
بر کوچه و بازارت رنگ سیاهی می کشید
خواستم از پس آن تیره رنگ خاکستری
آسمان آبی و بدرخشد در آن خورشید
رنگ سیاه ظلمت با مویه کنان عوام فریب
سر نزد دگر ذوق و شوقی در دلها پدید
خواستم که سر دهیم آوای خوشبختی را
غافل از زمستان سیاه که به شهر ما رسید
عسل ناظمی
باورم نیست
امروز و فردا را
من گذشته ام
از فراز خود آمدم دیروز
کنار خاطره
چشم در چشم
خیره
اشک و بغض چشمانش
دلم لرزید
کاری زدستم برنمی آید
تو گویی مادر دوران
زغم انگشت خود را می گزد
خاطرم هست
هر وقت من
هر روز من
دیروز من
نادر رضا پایه ور
می کنم از تو حکایت تو بدان گوش بکن
هر چه گفتیم سخن عشق فراموش بکن
من فلک هستم و از رسم جهان میگویم
عاشقم باش و بیا شعله تو خاموش بکن
وقت آن شد تو بخوان رسم غزل پردازی
عکس روی گل خود بر غزلت جوش بکن
نرگس و نسترن از حال خودش کرده خبر
با خبر باش و از آن شهد گلش نوش بکن
قولی از حافظ و سعدی بشوی اهل شراب
آب انگور تو بخور بر سر خود دوش بکن
گفته ام شعر خودم را به بداهی تو بخوان
بر سر قامت عشق بوسه خود کوش بکن
جعفری دلبر خود را به وصال برده نشان
عهد و پیمان ببستیم همه را روش بکن
علی جعفری
فرسنگ ها دور از خودم
صدایی آشنا
می کشاند مرا به بام اتفاق
از آن بالا
که به پاهای شب نگاه می کنم
می بینم انگار تمامی ندارد
یلدا
سر هر چهار راه
در قاب شیشهی هر ماشین
پشت پلک درختان پارک
کنار دکههای اسرار
دو گرم فال می فروشد
زیر شمارههای پیراهنش
الان سالهاست
که یلدا معنای یک شب نیست
کتاب هزار و یک شبی است
با هزار تپش بی پرواز
و ما سرشار از رویایی نارس
ناخوانا ایستادهایم
لب پرتگاه زخم و
منتظریم تا امید بیاید
مرضیه شهرزاد