تو این روزا میدونم دلت گرفته

تو این روزا میدونم دلت گرفته
تو این روزا میدونم گریت گرفته
اگه دیدی حوصلشو دیگه نداری
بمون کنارش میدونم طاقت نداری
تو این روزا ادم میمیره
تو این روزا ادم اسیره
اسیر زندون دلش باش
پابند حرفای دلت باش
میدونم دلم ،همیشه، باورش سخته برات
ولی ای کاش که برگرده و باز پیشم بیاد
دوباره هوای بوسه های تو کرده دلم
اگه برنگردی تو، میدونه اخ میمیره دلم


مسلم اکبری

در شهر بی احساسمان گویی خدا مرده ست

در شهر بی احساسمان گویی خدا مرده ست
بیگانه ایم و هرکسی بود آشنا مرده ست

سم می چکد از شاخه های خشک تنهایی
تنگ ست راه سینه ام گویی هوا مرده ست

هرکس که در این سالها حرفی زد از  فردا
در دم بدون هیچ رحمی جابجا مرده ست

فرقی ندارد در کجای شهر می لولد
مرد و زن و پیر و جوان ، شاه و گدا مرده ست

سجاده ها سر در گریبان ، ذکر ها ابتر
در بغض های بی سر و سامان دعا مرده ست

ساعت نمی چرخد مگر در سمت ویرانی
زیر فشار مرگ و نابودی شفا مرده ست

گم کرده راهیم و نشانی از رهایی نیست
گویی که در طوفان وحشت رد پا مرده ست

از عشق هم دیگر نشانی نیست ، می ترسم
در شهر بی احساسمان گویی خدا مرده ست


فاطمه مقیم هنجنی

چنان محو توام فوق تصور

چنان محو توام فوق تصور
تمام حس من ازتو تبلور
واین عاشق شدن حدی ندارد
به این بی مرزی اش دارم تفاخر
اگر من کلبه ای بانور عشقم
تو معمار منی آجر به آجر
به تندی داده ای گاهی جوابم
و لبخندم شده تنها تظاهر
قمار عشق تو در بیت هایم
که گاهی شعر من از غصه ها پر
به قلبی مثل شیشه مبتلایم
هزاران تکه قلبم با تلنگر

علی امیرزاده

آمدی جانم شوی جانم گرفتی بیوفا

آمدی جانم شوی جانم گرفتی بیوفا
از که آموختی چنین بی مهری و ظلم و جفا
ظلم اگر هم میکنی با ظالمان کن ، نارفیق
کی زمن دیدی بجز یکرنگی و صدق و صفا
آنچه دیدم از تو سرتاپا فقط کبر و غرور
گویی من بنده دربار و تو هم از خلفا
بر زبان آوردی هرآنچه نبودم لایقش
من فقط مدح تو کردم پیش رو یا در خفا
زخمی که بر دل زدی هر روز سر باز میکند
نه برایش مرهمی بود نه طبیبی داد شفا
این دل صدپاره میسوزد برایت ، آن زمان
میدهی تاوان و جاریست بر لبت وا اسفا


مجید فارسیجانی