گم کرده ام کوچه عشق
می نگرم به هر چشم
به امید دیدن چشمی بی قرار
که می ریزد باران
می دود شمع بدست
در جستجوی مهتاب دل
گذشتم
گم شدم
وامانده
جامانده
کوچه عشق کجاست؟
خوش بحال پروانه
خوش بحال شمع
خوش بحال کوچه پس کوچه های عشق
دکتر محمد گروکان
ای کاش نم نم ؛ اندکی باران بگیرد
تا این کویر مرده قدری جان بگیرد
بعد تمام سختی و سیل و سراب ها
انّا مَعَالْعُسرِ به ما آسان بگیرد
آتش بسی به پا شود در جور مردم
این زخم های بی رفو درمان بگیرد
آشفتگی ساکن شود ؛ راکد شود غم
شاید دلی در سینه ای سامان بگیرد
یک خنده ی از دل بیاید سهم من را
لطفا ز دست غربت تهران بگیرد
مخروبه ها بر جای خواهد ماند هرچند
این جنگ ها حتی اگر پایان بگیرد
یک بار دنیا آمدم ؛ صد بار مردم
تا چند مرگ ؛ زندگی تاوان بگیرد ؟
هر روز در دنیای بی بنیان انسان
درد اصالت پوچی چندان بگیرد...
قابیلیان نسل فراگیر جهان اند
میترسم این آه خدا دامان بگیرد
یک گرگ با وفا تر از ده ها برادر
در شهر من باید مرا دندان بگیرد
هر تکه از این جامعه غرق فسوق است
هرچند بر سر تا ابد قرآن بگیرد
در خاک گلدان ریشه ای برجا نماندهست
دیگر چه فرقی میکند باران بگیرد...
سینا عباسی
خاک عالم بر سرت ای دل که عاقل نیستی
رندی آموز به تدبیر عقل گر چه مایل نیستی
افسوس که ای عقل دراین مرحله حاکم نیستی
تا که عشق حاکم دل هست تو قابل نیستی
امیرعلی مهدی پور
و دقیقــا همیشــه در این روز اتفاق میفتد که از خودِ همیشگی ام خسته می شوم...
انگار دلم انباری میشود از احتکار حرفهای ترشیده که نه خواهانی دارند و نه درمانی و نه توان مردنی
خواستــم بگویم حلال بودند اشکهایی که از عرش احساس ، سقوط کردند پیش پای خاطرات به غایت ژن حرام
خواستم کمی نباشم ، دور شوم از من و ما .. از این همــه هیـــچ ِ بی اساس
از تمام سلام هایی که برنگ اقاقیاست اما بوی فریبش پر کرده فضای احساس ...
خواستم بنویسم برایت دوسه خطی اندوه
اینکه در نبودت
دنیایم ، باتلاقیست از افسوس
باز دیشب اتفاق افتاد ، رویایی که بوی باران میداد
آمد خیـالت ، نشست کنارم ، گرم شد احساسم
دوباره سلام آرام روح بی جانم
لبـــ هایم که به خنده باز شد ، اشکها بود که سرریز شد
هنوز هم
بوی مهــربانی نگاهت که میپیچد لابلای سلولهای ذهنم ، به هیجان وا میدارد تن خسته ام
نگویم برایت از دلبـــری مــوهایم به وقت نوازش انگشتانت بر تارهای سیاهش ، که چه عاشقانه مینوازند بودنت را در دنیای خیالم
آمدنت مثل برف ، ناگهانی و رفتنت مانند اندوه ، طولانی
خواستم بگویم همراه نمیخواهی ؟
با ماه ، رفته بودی
و
دقیقــا همیشــه در این لحظه اتفاق میفتد که از خودِ همیشگی ام خسته می شوم
من مینویسم به رنگ باران
تو بخــوان به رنگ عشق
فرحناز میرطاووسـی