همهٔ عمر به دل حسرت یک دم نظریم

همهٔ عمر به دل حسرت یک دم نظریم
آه شب‌ها که فقط منتظر یک سحریم

دست بسته‌ست همین بس اگر افسوس خوریم
که چه‌ها بر سر ما رفته و ما بی‌خبریم

پرتوی آمد و گفتیم که ما را برسد
ای عجب نور ز ما رفت که ما بی‌اثریم

چه توان کرد اگر فرصت رفتن آید
وارسی کرده و دیدیم که بی‌بال و پریم

آن چنان در پی تشویش رود فرصت ما
که بود سخت بگوییم پی یک دگریم

تا که آرام شود سرعت فرسایش ما
گاه از راه تخیل ز فغان می‌گذریم

چون که دشوار رسد کام به اذهان پریش
با همین ماندن خود صاحب صدها هنریم

آن نباشیم که هر لحظه پر از شور و شریم
مشکل این است که هر لحظه به فکر ثمریم

علیرضا طالبی آهویی

خداوندا، تو آگاهی بر درد تمام خلق و مخلوقت

خداوندا، تو آگاهی بر درد تمام خلق و مخلوقت
نمی دانم چرا مرهم نزاری، چیست منظورت؟
شفای عاجلی بفرست، اینجا یاس جا مانده
تو را سوگند خواهم داد، به حق عشق محبوبت
ضعیفان را امیدی نیست به جز درگاه رحمانیت
ببخش ای راحم والامقام، مخلوق مغرورت
زعصیان و گنه از خود خجالت می کشم اما
در این تاریک احوالی، مرا روشن کن با نورت
پناهم گیر ای سلطان ، ز پا افتاده ام جانا
به قهر و جبر خود تنبیه مکن، محروم رنجورت

منصور نصری

از چشمهای تو آغاز میشود

از
چشمهای تو
آغاز میشود
این صبح دلپذیر
- وقتی نگاه میکنی‌ام همچو آفتاب

بیرون بیا
تو از پس شب
مست و خوش خرام
- چون آفتاب ناب به جانم کمی بتاب


سعید_خاکسار

ای گلِ دائم بهارُم

کودکی، زاده‌ی دریا

عطش غربت
سوزاند ابراهیمش را

هنوز آواز گریه‌ی آن
در کوچه به زنگ است
که تنهایش را تنها تر کردند

ریشخند زدن که آن رفتار،فریب بود..

تعلیم آنان برید سر اسماعیلش را

وهم ترد شدن
ترک خورد تُنگ کودکی اش
عصاره‌ی تمام شعر هایش
اُجرت همان واهمه اس

اینک نفسش بوی خزر میدهد
دریا همان دریاست
اسماعیلش در آغوش ابراهیم
در شالیزار

ریشه‌ی من انکار رو
ریشه‌ی تو اعتماد

تباین ما
ثمر‌ی چون
تماثل هم شد
به نام عشق

ای گلِ دائم بهارُم
یار سر تا پا قِشنگ...


علیرضا یوسفی

همچون دالانی بلند تنها بودم

همچون دالانی بلند
تنها بودم
پرندگان از من رفته بودند
شب با هجوم بی مروت اش
سخت تسخیرم کرده بود
خواستم زنده بمانم
و فکر کردن به تو ، تنها سلاحم بود
تنها کمانم
تنها سنگم..!


پابلونرودا