در کوچه های خلوت پاییز میگردم بدنبالش

در کوچه های خلوت پاییز میگردم بدنبالش
بر روی برگ و سنگ فرش کوچه مانده جای پاهایش

بر شاخه های خشک یک سرو بجا مانده از آن سال
حتی نمانده یک پرنده جیک جیکش روی الوارش

از انتهای کوچه ی پاییز دارد میرسد بوی زمستان باز
یادش به سردی سخت تاول میزند در هر زمستانش

ای داد ازاین بد عهدی دوران و وای از شور بختی
فریاد از بغضی که سرآورده بیرون ازگلو گاهش

یادم نمی آید چگونه بی هوا من عاشق بیچاره اش گشتم
یک پنجره با پردهای باز وچشمانی که آهو بود دنبالش

یک طره ی موی سیاهش موج میزد روی بازو هاش
لب های سرخِ نازکش درزیر نور ماه بالبخند زیبایش

پاییز بود آما برایم بوی باران بهاری داشت
پاییز بود امّاخبر میداداز عشق نابهنگامی به سیمایش

ساعت میان آسمان وماه در گیر بود باخود
زهره به آهنگی مداوم در فضابا چشمک پروین نوا خوانش

یک رد پا در زیر برق کوچه دارد میدودانگار
شاید ببیند در گذار سالها شوقی به چشمانش

آنجا خیال تازه ای در خاطرم آتش پرانی کرد
یعنی که دیگر دل بریدن کار عاقل نیست دورانش

آنچه از آن شب در میان کوچه مانده مات و حیران
یک تیر برقِ ساده و یک پنجره با رنگ آبی رویِ دیوارش

من‌باخودم در سال هایِ انتظاری از جوانی تا دمِ پیری
در کوچه هایِ خلوت پاییز میگردم بدنبالش


محمد توکلی

بخارِ قهوه روی فنجونامون

بخارِ قهوه روی فنجونامون
گرمای دستِ تو که، تو دستمه
آروم می گیرم کنج آغوشت
همون آرامشی که حَقَّمه

میونِ ثانیه های بی قرار
من و تو یه دنیا حَرفیم واسه هم
دیدنِ چشمات چه زود تموم میشن
دوباره دوری و دلتنگی و غم


مَنَمو شب های تنها
خواب با چشمام چه غریبه
خیالِ تو اما واسه من
آشِنا ترین رفیقه

دلِ بی زبونِ پرحَرف
سهمش حالا، فقط سکوته
میدونی بدونِ دستات
دست های من، برهوته

چرا وقتی که تو نیستی
کسی برام آشِنا نیست
مگه تو تمومِ دنیا
هیچکسی جز ما دوتا نیست؟


تو چی داری توی چشمات
که منو آروم میکنه
تویی که نبودنت، ندیدنت
هوای دلو، بارون میکنه

نادیا صباحی

بر حلقه‌ی درگاهت از بام به هر شامم

بر حلقه‌ی درگاهت از بام به هر شامم
کردم طلب عشقی در گوشه‌ی احرامم

آن چشم خمار تو وان طره‌ی گیسویت
انداخته‌ام یکسر در پرده‌ی اوهامم

چشم و دل من خونین از درد و فراق تو
چون حکم اسیری که در لحظه‌ی اعدامم


مِهرت به دل و جانم بنشسته بیا یک خط
از روی فداکاری بنویس به فرجامم

ذکرت به لب و در جان یک شعله جانانه
انگار بدون تو سرگشته‌ام وُخامم

تا کی به جفا کاری ؟صبرم به لب ِجان شد
ای عشق بیا شاید شیرین شود ایامم

فریما محمودی

ماه امشب گوشه ای از آسمان

ماه امشب گوشه ای از آسمان
مانده تا راز دلی افشا کند
گر چه عاشق در خیال خام خود
خواست تا این قصه را حاشا کند
در افقهای سپید چشمها
سرخی بک اشک بی اندازه داشت
اشک را پرسید ماه و اشک هم
قصه ای از غصه های تازه داشت
روی بالین شبای انتظار
مرغ تنهایی چه راحت خفته بود
ماه بیدار است و در بیداریش

گفته و ناگفته ها را گفته بود
ماه اما.... در شب بدری دگر
برفراز آسمان بی تاب بود
آسمان آبی شبهای پیش
گویی امشب غرق در سیماب بود
نیمه ی پنهان مَه گویی که باز
برفراز آسمان جا مانده بود
نیمه ی پنهان آن در آسمان
در شبی تاریک تنها مانده بود
اشک با تنهایی مَه رام شد
لخظه هایی با غمش آرام شد
تا که در آن لحظه های دیدنی
با دل تنهای ماه همنام شد

محمود رضا کاظمی