کاش فراموشی دمی فراموشم ‌می‌کرد.

به نبودنت
عادت می‌کنم
سعی می‌کنم
همه چیز را
فراموش کنم
کاش
عشق هم
کودک حرف گوش کنی بود


نه آگاهی‌ام به آگاهی‌ات می‌رسد
نه شعورم به شعورت
فقط
می‌دانم
عشق
شوخی نیست

تو آگاه باش و عاقل
بگذار
عقل عشق
همیشه کور باشد
سعی می‌کنم
بعد از این
انتظار را
کور بکشم
...

به تنهایی‌ات
عادت کن
به گلی که برایت نروئیده است
دل‌خوش نباش
عطر نفسش؛
هرگز
تن ترا
گرم نخواهد کرد

به نبودنت
عادت می‌کنم
نگران نباش
سعی می‌کنم
عکس‌هایت را هم فراموش کنم

کاش
فراموشی دمی فراموشم ‌می‌کرد.

ضیغم نیکجو وکیل آباد

نگاه کن به آنها

نگاه کن به آنها
انگار با چشمهاشان حرف میزنند
انگار در رنجند
میگویند قصه آدمها نباید تنیده در رنج باشد
که باید سبک و سیاق ها را تغییر داد
حال که چنین شد
اگر به آن ابرهای سفید صدایمان نرسد
ولی موجهای دریا
صدای ما را به بیکرانها خواهند رساند
آن صدایی که بسان موج فشان میگوید
آری افتادن
آری شکست خوردن
آری طاقتهایی که طاق شده
آری بد گفتنهای مکرر بعضی ها
آری آدمهای خاکی که ضعیفند و ناتوان
که کمترین کمترین ها را میخواهند
آری درد و دلهای ضعیفان، این خاکی ها
آری دلشکستگان آن اشک ریزان
آری واژه های چیده شده از قلم دانها
آری در جبر سکوت این بیرحمی های زندگی
حال ای خسته دلان
قاصدک را دیگر خبر نکنید
چرا که باز میگوید در تکرار
از سرنوشت های به هم ریخته
از شادی های از دست رفته
از قایق های غرق شده
از سیلهایی که آدمها را با خود برده
قاصدک من
دیگر از آتش درون مان حرف نزن
از راه های بیقرارمان سخن نگو
دیگر از سایه ها فرار نکن
اگر شکست خورده ای
بدان تویی و این دل زنده
باور نکن دریایی از خاکستر را
یک لحظه اندیشه ات را معطوف
به افتاده های دیروز و پیروز های امروز
تا که همچنان آرام باشی
در طوفانهای سهمگین این زمانه
قولمان با هم حک اسم هایمان روی یخ
یخهایی که بلور مانند و زیبایند و هم روح افزا.


احمد رضا رهنمون

چه می داند بهای عفت آنکس

چه می داند بهای عفت آنکس
حیـایِ خویش را ارزان فروشد

چو مروارید باید در صـدف بـود
که باشد در کمینت چشم ناپاک


سلیمان ابوالقاسمی

اینجا هوای خاطرهـ ابریست

اینجا هوای خاطرهـ ابریست
ایستادهـ ام منتظر
بیا باهم قدم بزنیم
راستی
چترت را بیاور
تا خاطراتم
شروع به باریدن نکردهـ


#لیلا_خدابنده