هربار که سیمای نبودنت
بر خیرگی خیال هراس می ریزد
میان شعلههای خاموش خورشید و
آشفتگی آسمان
بیتابی ماهی در شیار زمین
باران را فریاد می زند
و گل پرهای شقایق
در شکاف بازوان باد
اشک می ریزند از درد
تو که نیستی
پنجره به پهنای تاریکی
بوی کویر می دهد
نفسهای آب
در گرداب ماندگی زندانی
و شعرهایم بیپرواز و خونین بال
در تنگنای قفس می میرند
تو ...
باز نخواهی گشت و
آفتاب صورت دیوار را
نخواهد شست
من باید
یک عمر مردهی روز را
بر دوش بکشم
و همواره
لبخند شیطان و
دلواپسی کوچه سرگردان باشم
مرضیه شهرزاد
آنچه در من نهفته دریایی ست
کی توان ِ نهفتنم باشد...
فروغ_فرخزاد
شب می آید
با دست هایی که همدیگر را عاشقند
شب می آید
برگشتن و خورشید را زخمی دیدن
همیشگی ست
ساده تر از همیشه بگریز
و گریه کن
بجوی
ستاره یی را که مهربان تر
حلق آویز می کند
که برای جدایی از این همه ماه
باید بهانه داشت
هوشنگ_چالنگی
من راهیِ تواَم؛
ای مقصدِ درست...
علیرضاآذر
دردی که دارم جز تو درمانی ندارد
سخت است دوری از تو، آسانی ندارد
تو ماه من هستی، منم دیوانه ی تو...
میخواهمت، پیدا و پنهانی ندارد
جان منی
هم کفر و ایمان منی
با این که دوری...
سخت است
بی تو ماهِ من
دیگر صبوری
لعنت به دوری...
لعنت به دوری...
میخواستم همراهِ من باشی
نشد حیف
یک عمر شب ها ماه من باشی
نشد حیف
تقدیر من این بوده بی تو باشم اما...
میخواستم هم آهِ من باشی،
نشد حیف...
جان منی
هم کفر و ایمان منی
با این که دوری...
سخت است
بی تو ماهِ من
دیگر صبوری
لعنت به دوری...
تاکی صبوری...
تا کی صبوری...
سهیلا واشیان