رفتی و نماندی و نبودی و ندیدی، صد افسوس
در روز غمش بودم و در روز خوشم نیست، صد افسوس
چون آتش آهنگری در عشق گداختیم
نماندی که گلستان شود این عشق، صد افسوس
در لحظه زرد شدن برگ جوانی به تماشا
تا باز شود غنچه دلدادگی رفتی، صد افسوس
ابری شده احوال در حسرت دیدار
باران زده شد حال خیابان نبودی، صد افسوس
در شب بارانی دلها خرامیده چو آهو
هفت رنگ کمان گشت عیان، ندیدی، صد افسوس
در حسرت پیوستگی تن ز تو ای یار جفا کار
عمریست که آغوش گشودم و تو نیستی، صد افسوس
مهدی نصرت آبادی
سرشارم
از ...نور...
و در انتظارم
از بُن تاریکی آفاقم را
روشن کنی
من برخیزم
و در درخششِ روزی دیگر،
باقی زندگی را
پیگیرم.
شمس_لنگرودی
نه از آنِ منی
تا قلبم آرام گیرد
و نه من محروم از توام
تا فراموشت کنم
تو در میانهی همه چیزی.
محمود_درویش
درونِ ما تفاوتهاست
تو مبتلا به درمانی ،
و من دچارِ بیماری...
حسین_صفا