در خم گیسو بهار راه چو طی شد فغان.
همره سرگشته کار ماه چو دی شد نهان.
سلسله گردان یار راه چو ری شد عیان.
خوش نظر و خوش گذر توبهِ اغیار نی.
تو به در توبه گاه کی بشود توبه ها.
.....
در گذر روزگار نغمه دل خسته را.
در نظر ان روی یار بلبل سرگشته را.
در مثل ان خال لب گوهر سر بسته را.
ان غزل و شاعری شرب و شراب شور می.
حال خوش اندم فراق کی بشود توبه ها.
محمد رضا دامغانی
می بینم
روزی را
که می چرخانی
مردمک چشمانت را
به جستجوی
من
می گیری
سراغ
کتابها را
خیره
چشمانت
در گوشه ای
لابه لای یاران باوفایم
به گّرد و خاکِ
غمی عمیق
روی دفتر چه ای قطور
می بینی
رّد باران های
گاه و بیگاه
شبانه ام را
در پاورقی هایش
هزار بار می خوانی
واژه هایش را
مزه می کنی
تلخی هایش را
با قلبت
و می گردانی
سر را
پوشانده مه
آینه ی نگاهت را
و در آن
دیده می شود
انعکاس
لبخندِ تلخی
از قاب عکس
کج شده ی
روی دیوار.....
مریم ابراهیمی
میزند باران و غم در سینه ی من شعله ور
پس چرا باران غمت را شعله ور تر می کند؟
آسمانی که تمام روز را بر من گریست
پهنه ی خود را برای نور بستر می کند
آسمان ای عالِم از حالات و احوالاتِ من
دل چگونه با غمش این روزها سر می کند؟
من که با خود ماندم و آگه ز رنج خویشتن
رنج با پروازِ خود، خود را کبوتر می کند.
میرود در آسمان تا بیند از آن جا جهان
تا ببیند کیست آنکه حال بهتر می کند
غافل از آنکه فرشته خلق شد از روی او
او زمینی مانده و در باختر سر می کند.
پوریا معصومی