قلمم خواست زتقدیرنویسدکه شکست..
جنسِ دل هم زقلم بود،شکست....
همه اشعار زاسرارِنهان بود شکست.....
همه تقدیرِقلم،شعردلم بودشکست...
شعریعنی..........
شاعری عشقِ دلش را پِیِ احساس کشاند
بیت ومصرع هایِ آن را،پیِ معنایی کشاند
شعر یعنی........
در دگرگونیِ دل ،روزنهءآرامش است
این دلیلِ معنیِ بی معنیِ قافیه است
غافرانه ها سرودم ،تاشکستم قافیه
عشق واحساس را کمی برهم کنی...
دلنوشته ایی زآن سرهم کنی.....
دلنوشته را کمی جان بدهی
فوتِ آخرش نگویم چه کنی
غافر اینگونه سُرایدشعرِ دل
غافرانه هاسروده شعرِ دل.......
مهدی میرزاپور
ای صد هزار بار وجودم فدای تو
در سینهام هوا نرود جز هوای تو
پیری رسید و حیف ندیدم جمال تو
بیچاره آنکه عمر نبازد به پای تو
ای همنشین اهلِ بلورین دلان شب
کی می چِشم طنینِ خوشی از صدای تو
ای کنج چشم حیدریت چشمه ی شفا
درمان چه باشد آنکه شود مبتلای تو ؟
گلشن فشان هر قدمت می شود بهار
انوار صلح خوشه زنان از ثنای تو
بازا که باز عشق شکوفا شود ز باغ
آئینه زار طلعت مهر از وفای تو
از من گذشت و بالِ غزل باز بسته شد
حافظ بماند از پسِ شرح صفای تو
تعجیل در فرج امام زمان (ع) صلوات
مختار فعلی
می رسد روزی که من در انتظارت نیستم
تو فکر ماندن میکنی و من اهل ماندن نیستم..
معصومه پیروزه
حصار قلب من بودی شکستی حصر عاشق را
خراب چشم خود کردی نگاهِ قصر عاشق را
سراپا حرف و رنجم من مبادا لب بجنبانم
که ترسم رنج هجر تو بخشکد بحر عاشق را
اگر روزی سفر کردی دوباره سوی کوی من
بگو با شب نشینانش چه کردی مهر عاشق را
قسم خوردم که نامت را نگویم در غزل اما
به ناگه میدَرد عطرت حریم قهر عاشق را
ندارد شعر من وزنی بدون وصف روی تو
که موزون میکند وَصفت خطوط نثر عاشق را
در این بازار نامردی که هرکس برده سهمم را
چرا جانم به نامردی ربودی بهرِ عاشق را
در آن شب ناله ها کردم که دردی جانگزا دارم
بخندیدی به حال من ، بدادی زهر عاشق را
در آن آشوب لبخندت قرارِ قلب من مانده
نخندیدی و خون کردی قرارِ شهرِ عاشق را
پارسا کیادلیری