شعر هایم همگی غمگینن

شعر هایم همگی غمگینن

گاه از عمق هزاران دردن

گاه همخواب هزاران اشکن

گاه در کنج گلویی همگی محبوس ن

منتظر بر یک حرف تا ببارند ز اعماق وجود

پیش تو میگویم

گاهی انگار دلم میمیرد

و به رویش دو سه لیوان اشکم

نقش می بند و انگار در اغوش خدا می میرد

اه ای اشک بیا اه ای دل بسوز

اه ای زخم دوباره فوران کن بسوز

به خداوندی ان یار قسم خورده قسم

که خداوند دلم در دل من غمگین است

جواد عرب صاحبی

اسرار ازل نه تو دانی و نه هیچ

اسرار ازل نه تو دانی و نه هیچ
پس چیست آن شوق غزل، ای دلربا

مَیَفشان زلف چون کمندت در توفان ها
که بر می کَنَد بنیاد دل را از هر کجا، ای دلربا

کیست که باشد در این ره صادق و دوست
تا که همراه تو باشد، ای دلربا


آن خالق مهر و اوراق و چرخ فلک
یا بر آورنده ی گلزار ها، ای دلربا

تواناست که پدید آوْرد، رخ زیبای تو را
یا که گرداند مه و مهر را، ای دلربا

گَر ببارد باران دژ خویی ز تیره آسمان
خواهد گرفت دست نحیف تو را، ای دلربا

این همه وجاهت خَلق ، است از او
و ارجاع کند هرچه که هست به او، ای دلربا

آنیل اسدی

شـُـد فقــیری بـــر در مــردی بخـیل

شـُـد فقــیری بـــر در مــردی بخـیل
تا ز رحــمت او بـیابـــد یک دخــیل
پیـــش او آمد زبانـــش در سخـــن
نـــذر دل دادی به افـــرادی چــومن
گـــر سخـــاوت می نمائـــی بر مَنت
ایــــزد منـــان دهــــد بـر دامـــنت
جـُـــود تـو باشــد عـیان دیگــــران
در سخاوت هــم چنانـــــی و چنـان
شد بخیل انــدر جوابــش در شتاب

نـــذرما را حاصلش کـــوران خطاب
سر به زیـــر آورده آن مــرد فقـــــیر
دم گـــرفت او بر زبانـش این اخـــیر
کـــور و نا بینا منــــم در کار خویش
کِی ؟خدا را من گزیـــدم یارخــویش
حاصل از دستـم کشـیدم پیش کس
جزحــقارت کِی رســد درپیش و پس
هــر که را دراین جـــــهان روزی رسد
از خدا لطـــفی به دستش می رســد
حاصل از خلــقت همین باشد و بس
غــیر او حاصل نگــــرددجـــز عبـس

احمدمحسنی اصل

چشم من تا به ابد اشک دمادم دارد

چشم من تا به ابد اشک دمادم دارد
بغض سنگین گلویم سر ماتم دارد

حس تنها شدنم را همه عالم دیدند
جز کسی کز ستمش ابر دلم نم دارد

با نگاهی که دَرَم زلزله ای بر پا کرد
شهر ویرانه ی قلبم چه کم از بم دارد

سالها پشت نقابی که پر از آشوب است
تپش پنجره ها در طلبت غم دارد

همچو کوهی به من انگار عنایت کرده
عشق در دامنه اش خار و خسی هم دارد

بوسه ات دعوت من بود به بزمی خونین
چون که اکسیر لبت در پس خود سم دارد

دور باطل شد و عشقی که مرا ول می کرد
هر کسی در دل خود جای کسی کم دارد

راز دیوانه شدن را چه کسی خواهد گفت
چشم من تا به ابد اشک دمادم دارد


مهرداد آراء