چشم بر دنیا بستم در کنارت

چشم بر دنیا بستم در کنارت
دلم را سست دیدم در نگاهت

فرجام بدیدم که شدم مست
تو هم جام مِی و باده سرمست

چه بیتابم میان این سکوتت
که آتش می‌زند بر جان،فروغت


ببین دل را که در بندت گرفتار
چو مجنون گشته‌ام، بی‌راه و بی‌یار

در این ویرانه دل را خانه کردی
سکوت سرد شب را شانه کردی

شبم بی‌نور و جانم بی‌قرار است
به شوقت هر نفس آتش به‌کار است

جهان از چشم مستت تیره‌رو شد
دلِ من در گناهت غرقِ خو شد

از آن خوان تنت مارا همان ده
صبوری کن و بر جانم زمان ده

شراب تو همان جام بلا شد
شکستم و همی دل مبتلا شد

من سرای خویش دادم بر باد
سوختم اما دل، نبردت از یاد

دلم در تب و تابت، همی خیزان کن
درمان که تویی حال مرا ویران کن

افکار که در خیال تو رود روان شد
عمرم به سر آمد،کنون وقت خزان شد.

امیرعباس پورطهماسب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد