توصیف عاشق را همین یک شرح کافی
از ضربه های تیشه ی فرهاد پیداست
حک کرد ماهِ صورتِ دلدار بر سنگ
این شاهکار از پنجه ی استاد پیداست
راه گلو مسدود از سوزی نفس گیر
از سینه اش سنگینیِ فریاد پیداست
بر لب رسیده جان ِ صبر از درد ، اما
در عزمِ عاشق سختیِ فولاد پیداست
تاریخ ما در سینه دارد داغِ بسیار
درهر روایت فتنه ی شیّاد پیداست
لبخند قحطی آمده در سرزمینم
وحشت زتیغِ حاکمِ جلّاد پیداست
خون جوانان جاری از حلقِ خیابان
عمق ِ جنایت از پسِ رخداد پیداست
در احتضارِ واپسین ساعاتِ ظالم
درماندگی از چشمِ استبداد پیداست
راه گریزی نیست از قدّاره یِ مرگ
از لرزشِ دستانِ استمداد پیداست
ایرانِ ما عاشق به خود بسیار دارد
از لاله های پَرپَرِ بیداد پیداست
تا اخرین دم ، پاسدار خاک پاکیم
دستِ خدا از پرده ی امداد پیداست
رقیه صدفی