ساقی

ساقی
از پنجره آبی بریز
از سبک باری افلاکی بریز
میشکن بت بشکن
هر لحظه آت آویز کن
خوب خوب است
اکردر شهر بدنامان شدی
باز خوب کن
تو مشو مست

که عقلت رود تا کهکشان
دست اندازی بر آسمان
تا بچینی ستاره ی این و آن
لیک چون به هوش آیی
نه کهکشان
و نی آسمان
پس خوب گوش کن
مست شو
از عالم افلاک
چون رود عالم خاک
خاک فراموش کن
حرف افلاکیان را گوش کن

سیاوش دریابار

گر دل به صلاح حرف مغز گوش کند

گر دل به صلاح حرف مغز گوش کند

هر دم بازیچه ی دستان، نگیرند او را

این معرفت دل چه مقیاسی است؟

هر چند شکند باز ببخشد او را

در فاصله ی یه بند انگشت تا عقل

این بحث و جدل شکست نداده او را

نشنیده بگیرد و سخن طرد کند

حرف های حکیمانه ی نطق عقل را

با منطق و عقل قضاوت می کند

این دل نشسته کشته باورها را

عقل گفت مرا، نده به حرفش فرمان

این دل میزند زمین مکرر ما را

تشبیه ی عشق به یک ترازو کافیست

این دل بکند گوش به عقل، عشق رواست

سیده مریم موسوی فر

نمیدانم چرا ،دل غمِ عام داره

نمیدانم چرا ،دل غمِ عام داره
شادی پرکشیده ،ماتم دام داره

شالِ سیاه برویم، چتری کشیده
همی دانم که شانس،  ناکام داره

غم وماتم اگر ،باکس هم نشینه
پریشان حال هم ، با او  وام داره


عزیزا چراشادی نمی آید سُراغم ؟
سراغم رانَگیره   که نازِ نام  داره

غم وماتم ، دوبال  غُصه گشته
نمیدانم چرا عزیز  بی جام مانده

یواش یواش به خیالم سرکشیده
او داند چِشام خوابِ  نا آرام داره

عزیزا غم وماتم را  از من بگیرید
امید دارم گِره ازکار نیازِ وام داره

اگر جام بلا دوستان هر روزنیارند
همی خوشحال که غروبم شام داره

چرا زمانه این چنین کرده روزگارم
که کس طاقت حرفِ.. ناآرام داره

ای (ولی) خواهی شوی باروزگارخوش
بدان تقدیر راز در هرخشتِ خام داره

ولی الله قلی زاده