به میلادم که نزدیکم دوباره

به میلادم که نزدیکم دوباره
اگه پاییزه غرقِ خون بزاره
جهان آبستن ققنوس می‌شم
قضاوت کن، دلم بی‌تو بهاره
شبیه ماجرای نیمروزم
نه امروزی نه فردایی توکاره
پری بودن که بال و پر نمی‌خواد
پری من پُر از اسبِ شاخ داره
به یلدا نامه دادم که نبینم
شبی که ماهِ بعدش بی ‌بهاره


علی رفیعی وردنجانی

شب گذشته بود

شب گذشته بود
شب گذشته بود از خط مقدم
من پشت سنگرم پنهان بودم
و خودم را در خندق ها دفن می کردم
شعر دیگر صدایی نداشت
شبیه موشک ها شده بود
هر کجا که می بارید
قلبی را زخمی می کرد
من اما

هیچ کجا نبودم
سرم را دزدیده بودند
لبخندم را هم
و بی بدن گریه می کردم
برای خواب خرگوش ها

نوشین خوشنودی

سایه ای پیشی گرفت از دیوار

سایه ای پیشی گرفت از دیوار
زیرِ دیوار
نعره‌ی مردی به آن دوردست ها رسید
و شیاری بر دیوار پدیدار گشت
تا که رخ نمایان کند ، درد

دخترکی گیس‌ بلند
با ردای خون آلودی ایستاده است
و به مرد مینگرد با اندوه
این خون های همراه
ردّ اساطیرِ به گور رسیده است
که پاک نمیشود هرگز

اینجا سال هاست مرده‌اند مردان
و زن ها
بی وقفه تن به بادها میسپارند
تا که شاید در دوردست
کسی به نجات بیاید ...


مرتضی رشید