شب و روزم به خیال تو شود سر ، کافیست
گاه گاهی بشود گونه ی ما ، تر ، کافیست
آسمان سقف بلندت به چه کار آمده است ؟
مرغ ما در قفس سینه کشد پر ، کافیست
انتظاری ز جهان نیست ، همین وسعش بود
نشود حال بدم ، بهتر و بهتر ، کافیست
عشق را گفتم از این خانه پس از تو برود
مرگ باید که به فریاد .... که دیگر کافیست
صومعه ، مسجد و میخانه و معبد شاهد
ما مسلمان تو بودیم و تو کافر ، کافیست
آرمین ضیغمی
از ثانیهها حال مرا میپرسد
تنهایی هرسال مرا میپرسد
مرگ است که از میان یاران هر صبح
از آینه احوال مرا میپرسد
محمد مرادی
با خواب و خیالت به کجاها که نرفتم
از عشق وصالت به کجاها که نرفتم
من مرغ اسیرم که به یمن قفس عشق
با دانه ی خالت به کجاها که نرفتم
من خانه خراب دل آباد تو بودم؛
با قلب زلالت به کجاها که نرفتم
گفتم که پر و بال منِ بی پر و بالی
من با پر و بالت به کجاها که نرفتم
کشته ست مرا جادوی ابروی هلالت
از دست ِ هلالت به کجاها که نرفتم
رسوایی انگور به چشمان ترت ریخت
با خنده ی کالت به کجاها که نرفتم
گم گشته ی کنعان دلم کاش بدانی؛
با نیّت فالت به کجاها که نرفتم
معصومه بیرانوند
نخواهم من دگر گنج دو دنیا را
سرای پر گهر ، کنج مصفا را
مرا بس آتشی در ظلمت و سرما
فروغی جلوه گر ، قوس ثریا را
بمیرم در غم دوری وزان سودا
نگاهی بر رخش زنده کند ما را
خوشم در بزم رنج و آتش مهرش
چونان تشنه که یابد آب دریا را
بخوانم هر دم از مقصود دل دارم
امید است کو بپاید این دل ما را
چه سان خفتد نگاهم چشم بر راهش
به هر سو می نگارد روی محیا را
کجا دلدار باشد بی خبر از ما
چو هشیار است عاشق شام احیا را
سید علی موسوی
جزایر سه گانه
ز دیرباز
میان آبهای سرزمین مادری
سه تک سه تار سه یار
جزیرههای چشم انتظار
سپید و سرخ و سبز پرچمی سه رنگ
به اهتزاز بر فراز خاکشان
شرارههای افتخار، قوارههای اقتدار
ز اهرمن بری، دفاع از کیان و از دیار
کفن لباس کرده اند اختیار
قدم نهی جنوب
به منتها علیه دور
میان آبهای شور
ولی همیشه پاک
و میرسی به انتهای آب و خاک
جزایری سه گانه اند
غرورشان یادگار سرزمین مادریست
میان خلیجی همیشه فارسی
بریق آشیان چلچراغ خانه اند
سه تک ز سرزمین مادری فتاده دور
همیشه در کنار مام میهنند مایه غرور
روانه گر شدی به سوی قشم و کیش
جزیرههای چشم انتظار را سری بزن
وطن بدان خاک هر جزیره را
به انتهای سرزمین مادری سری بزن
ابراهیم خلیلیان