بخت و اقبالت بنازم سبزهٔ دشت کویر

بخت و اقبالت بنازم سبزهٔ دشت کویر
بوده‌ای آزاده عمری، این زمانی چون اسیر

تا به کی گویی فلک همتا ندارد همچو من
کی شنیدی تو ز مشکی من به عطرم بی‌نظیر

گر که گویی من منم یا که روی بر برج عاج
روزگارت می‌کشد از برج و بارویت به زیر

دست سبزی آمد از فصل نجابت سوی تو
گفتیش ای سبز زیبا تو نه ای روشن ضمیر

با گل یخ پرده بستی پشت و روی پنجره
بر سر عقل آمدی وقتی که گشتی پیر پیر

این زمان همچون گل پژمرده تنها گشته‌ای
بایدت صبر و تحمل بیش از اینت ناگزیر

فرصت خوبی اگر یابی غنیمت بشمرش
ور نه نادم می شوی آنگه که گشتی پیر پیر

فروغ قاسمی

آب نجوا میکرد

آب نجوا می کرد
حرف های دلش را به زمین تشنه
جای من و تو

جای من و تو
که بی خبر بودیم از پاییزش

ولیکن زمان در خلوت می نوشت
در عالم سرگشته
عجیب می نوشت
تقدیر تو را
وحال و هوای امروز مرا .‌..

از درخت صنوبر خیال
باد سرخوش
می نوازد

آوای قیژ قیژ ِ قلم نی تو را
صدای دل را
می شنوم...

محبوبه برونی

عزیزا ، سرای عشق را تو شمع تابانی

عزیزا ، سرای عشق را تو شمع تابانی

هـوای خوب هر نفس را عطر بارانی


مانـنـد آواز خـوش چـشمه سـاری

تو حلقهٔ عشق را نگین گوهرنشانی


می‌نوازم سـاز، سرشـوق بی‌مـثال تو

چو نسیم گرم گندمزار گیسو افشانی


گاه زِپریشانی عشق زین دل محجورم

بهر محـبـوب حـل مسئله را آسـانـی


بـهـار دل‌انـگیز جـان در باغ و خـانه‌ای

شامهٔ من مست عشق تو جمله جهانی


سیمین پورشمسی

نوشت دلم می‌خواد نوازشت کنم.

نوشت دلم می‌خواد نوازشت کنم.
پاک کرد.
نوشت دنیا مجال بوسه نمی‌دهد عزیز.
پاک کرد.
نوشت دلم برای نفسهایت تنگ است.
پاک کرد.
نوشت شب بخیر...


حمیدسلیمی

روی صندلی انتظار

روی صندلی انتظار
صدای قدم هایت را
خیال می کنم
تا جان بگیرم
در هوای مه آلود


سید حسن نبی پور