اشک با من دوستانه خیره اندر ماه شد

اشک با من دوستانه خیره اندر ماه شد
راز دل مستور کردم، غفلت اینک آه شد

سوز پاییزی حریف عشق سوزانم نگشت
با خیالت پا به پایم، گرچه جان بی راه شد


محراب علیدوست

ای قاصدک خسته جونم به تو دلبسته

ای قاصدک خسته جونم به تو دلبسته
گاهی ی نظر بنداز بر مرد بدن خسته
یارا دلمان تنگ است بر خندی لبهایت
از بحر دل تنگم ،یک خنده ی تو بسته


سید احمدرضا لواسانی

چشم هایش مرا یاد خوب دیدن می اندازند.

چشم هایش مرا یاد خوب دیدن می اندازند.
صدایش زیباست و پر از شهامت
درست مثل لحظه ای که قمر در رادیو خواند.
موهایش،که اگر من باد بودم هر ثانیه به بهانه نوازش موهایش میوزیدم.
دست هایش که امنیت جان دارد
من اگر دانه بودم در گودی دستانش کاشته میشدم
و با آفتاب پر از مهرش آمیخته میشدم.
لب هایش، لب هایش
سازی برای نواختن یک صداست
صدایی که
درست شبیه به صدایی‌ست که نیست‌
نه صدایی که فقط هست که باشد
معشوق من حقیقی‌ست
روشن و با صلابت
مانند کوه استوار است
مانند دریا آرام و باوقار،
مانند رود روان و روانبخش
و مانند آینه زلال.
معشوق من خورشید است و من
ستون نوری کوچکی در پستوی بازار
معشوق من درخت و من دانه ای
در انتظار رشد
معشوق من صداقت است و من
گناهواره هایی از جنس دروغ
او شروع است و پایان
اما من میان راه.
معشوق من حتی با این که نیست
اما معشوق من حقیقی‌ست.


سهیل آوه

چرا چشماتو، بستی ز این دنیا ؟

چرا چشماتو، بستی ز این دنیا ؟
تمام زندگیم بود اون ، نگاه های زیبا
یادش بخیر، من و تو، در اون پگاه های زیبا

من مثل جغدی غمبرک زدم توو یه خرابه
باورت نمیشه بعد ازچند سال ،
هنوزم که هنوزه حالم خرابه
هنوز یادمه چه جوری ، دورشدی تو از کنارم
با یه نوری شتابان ، بمانند ارابه


بجزخاطره هات هیچ دوست ندارم ورق زنم آلبومی را
تو اِی زیباییِ همه لحظه هام
کجا باز دوباره ، قدم زنم و باز بیابم ،
اونهمه یکریز هارمونی را ؟

صدات لهجه ی زیبای عشق و شور بود ،
ولی بال زد و رفت و رفت
رفت و به آینده پیوست ، پشت پا به حال زد و رفت

بی تو، حالم بدجوری ولله گرفته ست
یه توخالی ام همچون طبل
کاش بودی و باز باهم ،
به حیات می خندیدیم ، بمانندِ قبل

کجا رفتی اِی عزیزم ؟ بی تو کلِ عزتم رفت
می بینی منو ز اوج ات ؟
اِی که بودی برام هر دلیل و حجت
یه حیات تلخ مونده مثل قهوه ،
یه ته قهوه ، دراین باقیمونده جونِ این فنجون
بدونِ تو، تمامِ لذتم رفت

یه فالبین چند روزپیش ، فال منو گرفت
گفت هنوز یه چند روزی مونده ازعمر
کاش نمیگفت زین ادامه ،
حرفاش بدجوری حال منو گرفت

بهمن بیدقی

یکی مرد جنگی خانه اش را به زنش صلح کرد

یکی مرد جنگی خانه اش را به زنش صلح کرد
مردی که شلوارش دوتا شده بود کمرش هم دوتا شد
روبهی خروسک گرفته بود مرغان آسمان به خالش می گریستند
هر وقت شستم خبردار می شود چهار انگشت دیگرم تا کمر خم می شوند
ماری انگشت حسرت به دندان گزید به خودش آمد دید دست خودش نیست
تمام تخم مرغ هایش را در یک سبد می گذارد مرغی که به زایمان طبیعی اعتقاد دارد


حسین مقدسی نیا