خنده یک پیرایه ای بر عمر ماست .

خنده یک پیرایه ای بر عمر ماست .
لیک در کجا و کی خندیدن رواست .
نوع خنده یا تبسم یاکه قهقهه .
درحقیقت گفتن یک حال وهم یک محتواست .
گاه خندیدن نشان از شادی بود .
گاه یک تبسم جلوه خوشحالی است .
گاه لبخند یاری در جواب مثبت است .
گاه یک قهقهه تحقیر در مشیکس است .                
گاه خنده به حال معنی شود..
در مثل پوز خند و ریشخند هم نوعی خنده اند.
تلخ خندند ارج خنده میبرند .
گر ، به هر مضمون اگر خندیده ای .
در حقیقت گریه وماتم فراموش کرده ای .


احمدرضاآزاد

حسن یک قاب دیگر از علی بود

حسن یک قاب دیگر از علی بود
حسن مانند مادر با ولی بود
حسن کریم کریمان دو عالم
حسن یا حسین الفبایی ازلی بود


ابوالقاسم میدانی

به قماری که نمودم همه ی قلب تو بردم

به قماری که نمودم همه ی قلب تو بردم
عشق زیبای تو را باز به این سینه سپردم

بعد سرمای نگاه تو فروریخت وجودم
بعد انکار تو در کنج دل از دلهره مُردم

از خودم رفتم و تسلیم شدم پیش نگاه ات
دل و جان را به تماشای غرور تو سپردم


نیست ممکن که از این واقعه در خویش گریزم
نیست پیدا که چه حرصی من از این حادثه خوردم

شوق خوابید در این جنگل و خورشید فرومرد
روح رنجید و من خسته در این جسم فسردم

ریشه ریشه شده از خشم شما قالی ذهن ام
تکه تکه شده از حرف شما ساقه ی تردم

در دل دشت جنون ام همه شوقی همه شوری
پیش آن جام زلال ات همه دَردم همه دُردم

نیش چاقو و سه تا قطره ی خون، یک شب ماتم
من تن سرد تو را آه در آغوش فشردم

مهناز الله وردی میگونی

همچو مجنون از غمت سر در گریبانم هنوز

همچو مجنون از غمت سر در گریبانم هنوز
داغ بر دل چهره گلگون و پریشانم هنوز

همچو مرغ با و پر بشکسته و دور از چمن
داغ یاری بر دل و از غم نصیبانم هنوز

پا کشیدی همچو اشک دیده از چشمان من
بی تو ای جان من اسیر شام هجرانم هنوز

بی تو ای آرام جان و قلب بی سامان من
همچنان آواره دشت و بیابانم هنوز

بهر آن پروانه از غم سراپا سوخته
در میان آتش دل شمع سوزانم هنوز

همچو جان از پیکرم رفتی و از داغ فراق
می چکد خون جگر از رخ به دامانم هنوز

خو گرفتم با غم و درد فراق یار خویش
یار پندارد که من در بند درمان هنوز

ناله ها دارم چو نی بی روی دلجویش (نسیم)
چرخ می لرزد ز دست آه و افغانم هنوز


اسدلله فرمینی

اگر تیغم زنی غم جای خونه

اگر تیغم زنی غم جای خونه
سفیدی سرم کار زمونه

من آن پیرشکسته در جوانی
قد خسته ز دردم چون کمونه


امیرحسین سوری