بگذار خیال کنم

بگذار خیال کنم
رها کنم خود را ‌ز عالم پندار
تا رسم به بی کرانه تو
باید در خلوته بی کس ام اعتکاف کنم
سوار بر سمندر خیال
از پهنه هستی عبور کنم
تا رسم به تجسم تکمیلت
پدیدارت کنم
آن جا میسر می‌شود فرصت
نادیده ام را دیدار کنم


حسن گودرزی

چَشم بستی و ندیدی که چه آمد به سرم

چَشم بستی و ندیدی که چه آمد به سرم
شادی از دست برفت و غمت آمد به بَرَم

مانده اَم در غمت آواره و بی تاب و توان
محو ظلمت شدم و از همه جا بی خبرَم

مثل آن عاشقِ دل مرده و بی جا و مکان
غرق هجرانم و گویی که ز عالم به دَرَم


شَبم از نیمه گذشت و نَرَوَد خواب به چَشم
بعدِ تو ؛ همنفس گریه و آهِ سَحَرم

منم آن شاخه ی سرسبز که با بی مهری
تبری سخت به جانم زدی و بی ثَمرَم

دوستانم همگی گِردِ زن و بچه ی خویش
زندگانی که گذشت از سی و لیکن پسرم

تو شدی مُعتَمِدِ کوچه و بازار و دیار
منَم آن کاسِبِ آشفته که بَد دَر ضَرَرَم

من پی اَت بودم و تو همچو غزالی چابک
نرسیدم به غزالم و غزل شد هُنَرَم

آن چنان غرق شَوم گوشه ی تنهایی خویش
که بِگردی همه عالم و نیابی اثَرَم

چرخ گردونِ فلک هیچ نبینی دلِ خوش
یک دَم آسوده نیابی که درآمد پدرم

آرمان طاهری

وقتی به تو فکر می کنم

وقتی به تو فکر می کنم
سرم روی تنم سنگینی می کند
چشمهایم را می بندم
تا شاهد فرو رفتنم در خواب نباشم
عمیق تر نفس می کشم ،

آلیس می شوم در سرزمین عجایب
برای رسیدن به آرزوهای دور ،
دستهایت را میگیرم
تا از پرواز نترسی
یا با کلید طلایی تمام قفل هارا برایت باز میکنم


این روزها انقدر اشکهایم بزرگند
که می‌توانند سیلابی شوند ،
حکایت طولانی ست
حکایت دوست داشتن مدور من
که پندهای هیچ کرم ابریشمی
برای پروانه شدنم موثر نیست ،

تنها شاهدم همین چای داغی ست
که جرعه جرعه
گلویم را می‌سوزاند
سینه ام را می سوزاند
و تمام غریزه ها ی باور نکردنی یک زن را

زمان ، مجازاتم کرده است
تا در یک مکعب ، مدام اعدام شوم
به جرم رقصِ خونِ در رگهایی که
از جریان تو خبر دارند

ندا غفارزاده