آوایی مرا میخواند
به گمانم هزاران سال است
در تاریکی عمیقِ کهکشانی
سیاره ام گمشده است
مدهوشِ تلئلو کدامین ستاره ام!؟
—
مَستم آنقدر که نفهمم
دلم از غُصه ی مهتاب ,مرده است
غَمَم آنقدر ,بلند است
که ندانم ,به چه لبخند میزنم گاهی
همه شب در وهمَم
خوابم از چیدنِ ستاره ها پژمرده است
مسعود بهادری
با پای خودش آمد و افتاد به دامم !
(گل در بر و می در کف و معشوق به کامم)
ای روحِ جدا از تنِ من وقت وصال است
برخیز که ممکن بشود هر چه محال است !
رو کن پس از این قوّتِ بازوی خودت را
بردار به دندان بکش آهوی خودت را !
آنطور که راه نفسش سخت بگیرد
بگذار در این معرکه پیروز بمیرد !
من کوکِ توام نغمه ی پرشور دلم باش
آن سوزِ سراسیمه ی سنتورِ دلم باش
دلواپس و تنها کس و فریادرسم باش
نزدیکتر از من به خودم , همنفسم باش …
الهام مطلق
از من انتظاری نیست
دلت را خوش نکن
به یک لبخند تو خالی..
به یک نگاه به ظاهر از سر شوق
و این انعکاس مثبتی که از حرفهایم می گیری
نمیدانم ...
کی خواهی فهمید ؛
آدمها عکس آن چیزی هستند که می نمایند...
حسین وصال پور
چقدر سکوت همه خوابن ومن دلتنگ پروازم
ولی افسوس کجا بال وکجاپرواز
کجاست آن آسمان یار
کجا پروازکنم بادلتنگی های خود
کجاست مقصد نمیدانم نمیدانم
زهرا سلمانی هرمزی