بشویید بشویید، دل و دیده ز مقصود
لباسی نپوشید ،تنی وین چه ملبس ؟
بریزید بریزد ، رخ نور فشان را
زهی حرف مقرنس ، زهی ه یئت سالوس
بسی رنگ بسی رنگ،بسی فرط تنافس
چه سود این همه بهتان،زنطقی همه هذیان
جبین وین چه گل آلود،تن تیره ی مهبوط
رها کن تن مردود،رها ساز گدا را
الهه رزازمشهدی
می نشینی در خیالم بیقراری می کنم
با رُخت در جام مِی شبزنده داری می کنم
می دمد تا عودِ یادت دودِ غم بر چشم دل
بندِ جان پاره کنم، بس گریه زاری می کنم
خستهام از فال بد از سرخی رنگِ غروب
از برای روزِ خوش لحظه شماری می کنم
وای اگر خورشید بتابد یک دمی بر پنجره
کوچه را تا انتها آیینهکاری می کنم
لشکری از عطرِ سوسن می فرستم پیشباز
می بَرم خود را به مسلخ جان نثاری می کنم
شیوهی عشق است گویا بی دلان بی سَر شوند
ترسم از مکرش نباشد بُردباری می کنم
خاک پایت بوسههایم، تیغ کم زن بر جگر
من که با خون، دارِ عشق را آبیاری می کنم
مرضیه شهرزاد
نام نو ماند و ورد زبانی که داشتم
یاد تو ماند و نام و نشانی که داشتم
ماناتر از همیشه در آغوش حسرتم
عطر تو ماند و وهم و گمانی که داشتم
در دست های خالی من از قمار عشق
برگ تو ماند و بیم خزانی که داشتم
زاینده رود غرق تمنای چشم من...
پای تو ماند و نقش جهانی که داشتم
قسمت نشد که کعبه آمال هم شویم
شوق تو ماند و راز نهانی که داشت
رفتی و بین این همه راز نگفته ام
داغ تو ماند و سختی جانی که داشتم
از کوچه های دنج خیابان لعنتی
درد تو ماند و اسم مکانی که داشتم
از آن همه طراوت زنبق برای من
موی تو ماند و شانه زمانی که داشتم
علی معصومی
دلم می خواهد
تمام حجم خستگی ام را بچلانم
درست روبروی چشم هایی
که اصلا یاد ندارند بار چندم است مرده ای
دلم می خواهد
بنشینم درست وسط این حرم
در انتظار بادهایی که نمی وزند
در سراسرم
دلم می خواست گریه کنم
سر همین سجاده ای
که دست برده بودم بالا
به امیدی
می خواهم کاری کنم
آرام بگیرم
به رویم نیاورم
یا بمیرم
نفس هایم را حبس کرده ام
جمع کرده ام
حرفی نزنم بوی گلایه بدهد
ناسپاس شوم
فروغ فرهام