هرجا ورود کردیم ا ذن دخول خواستیم

هرجا ورود کردیم
ا ذن دخول خواستیم
ما را که ره ندادند
از شهر برون کردیم
با ما چه می‌پرستی
جز خلق می بدستی
آرام گر بگیریم
در سینه مان بمیریم
این نیست راه مستی
تا می هست هستی
آنکه که می نباشد
تن را قبا نباشد
از تن بیرون بباید
تا این شعر سراید
آزاده ام به عالم
تا غرق یک خیالم
مجنون پرست باشم
تا هست هست باشم
من را به نان جمعی
یا با نشان خلقی
ای گوهر یگانه
ابروی آشیانه
از می تو را نشانه
از من تو را بهانه
در عشق من نظر کن
از روی من گذر کن
اذن دخول خواستم
ازجان دل که خواستم
تو مرحت نمایی


سیاوش دریابار

حالتی شد بر دلم چشمم گریست

حالتی شد بر دلم چشمم گریست
عاشقی گفتا که این اَشکت زچیست

گفتم این اَشکی که جاری میشود
گوید از زخمی که کاری میشود

خَم به اَبرویم نمیآرم ز درد
تا نبیند کس چنین رخسار زرد


گل بروید روی شاخ پر ز تیغ
کِی نوازد تار اگر آید به جیغ

کاظم بیدگلی گازار

کنار عکس خاموشت نیایش میکنم باعشق

کنار عکس خاموشت نیایش میکنم باعشق
تورا درپیش معبودم سفارش میکنم باعشق

بی خبر از حال تو ماندن کار من نیست
من دراین حالم تورا ستایش میکنم باعشق

بیا عمرم که ازباغ دل گل چیدم برایت
گل که سهل است۔جان فدایش میکنم باعشق


این بهارم رو به پایان است ۔پس کجایی؟
که یادت در دلم بغضی تراوش میکند باعشق

اهو زدشت خرامان است مکن رسم بی وفایی
من این دشت را از رخت نگارش میکنم باعشق

چنان مات ومبهوت و معتاد دلدارم
که این تن وجان را خمارش میکنم باعشق

اگر ان بی وفا خبر دارد ز این حالم
عذاب عاشقی بامن.حلالش میکنم باعشق

گذر این عمر کنار تو قشنگ است
تونباشی ۔بی شک تمامش میکنم باعشق

اگر دارو ندارم باشد یک بره میشی
به زیر پاهایت۔قربانش میکنم باعشق

خداوندا گر گیری در این غم تو دستم
تاجانی به تن دارم نمازش می کنم باعشق

داودچراغعلی

بلند آوازه نامش نیک و زیباست

بلند آوازه نامش نیک و زیباست

هنر در بطن آن همواره پیداست


هوائی سرد و مطبوع و دل انگیز

به نارین قلعه دژهایش هویداست


گل و خشت است نماد شهر میبد

که معماری آن ارگ و مصفاست


ز مسجد جامع و برج کبوتر

سفال و زیلو از آثار آنجاست


و طباخی نمایند آش شولی

قطاب و پشمک و مسقط زحلواست


ظروف چینی و قالیچه پشمین

به شیرین لحجه از میبد مهیاست


چه قدمت دارد از عهد سلیمان

کویر و خاک رس بالا ز دریاست


رشیدالدین و شیخ حائری ها

مثال گوهری از نسل طوباست


زیارتگاه خاتون ، میر الحق

جهانگردان و زوارش پذیراست


اساتید و بزرگان پرورش یافت

چو استاد آزاد میبد از ادباست


غزل را کی بگنجد عشق میبد

به خونگرمی و مهر مردم ماست

افروز ابراهیمی افرا

پتک سختی سکه زر می زند

پتک سختی سکه زر می زند
عاشقان را نقش بهتر می زند

می رود شب روز می آید به ناز
عاشقانه حلقه بر در می زند

گرمی و حال بهاری می رسد
در زمستانها به گل سر می زند


بال وا کن تا ببینی خواستن
با تو بیرون از قفس پر می زند

شاید و آیاست هیچ اما یقین
شور و ایمان حرف دیگر می زند

می تپد فرهاد دل در سینه و
نغمه الله اکبر می زند

امین امینی