-
همه ى ما
چهارشنبه 29 دی 1400 01:22
همه ى ما یک عذرخواهى به احساس خود بدهکاریم... زمانى که براى نگه داشتن آدمهاى اشتباه پافشارى کردیم! آن زمان که دروغ شنیدیم و سکوت کردیم جایى که باید میرفتیم اما ایستادیم! از هیچ و پوچ رویا ساختیم و ذوق کردیم!!! براى فرار از حقیقت لج کردیم و لج کردیم و لج کردیم..... خاموش کن فانوس وابستگى ات را.. گاهى چه اصرار بیهوده...
-
چشمانت
چهارشنبه 29 دی 1400 01:19
-
میشه با عشق..
چهارشنبه 29 دی 1400 01:16
-
امشب خواب قبولم نمی کند
چهارشنبه 29 دی 1400 01:09
امشب خواب قبولم نمی کند گویا تو آنجایی گفته ای مرا راه ندهند... علی پاک نهال
-
دوست داشتنت را
چهارشنبه 29 دی 1400 00:11
دوست داشتنت را هر روز تکرار می کنم مبادا کلمه ایی از آن را فراموش کنم بهمن نوری قاضی کند
-
کلافه است...
سهشنبه 28 دی 1400 01:56
کلافه است... سرش را به بازویم تکیه می دهد میگویم چرا نمی خوابی جانم؟ میگوید کلافه ام ،چند کلمه حرف بزنی خوابم میبرد میپرسم چه بگویم این وقت شب؟ میگوید چه می دانم...مثلا از مهمترین اتفاق امروز بگو... پیشانی و چشمانش را میبوسم و میگویم این هم مهمترین اتفاق امروز لبخند میزند دستم را میان دستانش میگیرد چشمان اش را میبندد...
-
سوهان قم، از طعم لب هایت شکایت می کند
سهشنبه 28 دی 1400 01:50
سوهان قم، از طعم لب هایت شکایت می کند قند فریمان هم به لب هایت حسادت می کند با رژ زدن انگار شکر روی خرما میزنی اینگونه مولانا فقط از تو حکایت میکند سعید بیاتی
-
خدا
سهشنبه 28 دی 1400 01:49
-
شب است و من بیدار
سهشنبه 28 دی 1400 01:26
شب است و من بیدار بیقرار ماه در آسمان و تو در خواب صدایی در نمیآید از کسی گوییا دنیا را باد برده است بسی من بیدار شب بیدار همه مردم شهر در خواب میخواهمت از دور میخوانمت از دور مهرداد درگاهی
-
من فکرمیکردم
سهشنبه 28 دی 1400 01:24
-
شب
دوشنبه 27 دی 1400 01:39
-
و عشقت...
دوشنبه 27 دی 1400 01:38
و عشقت... بخاری نفتی قدیمی مادر بزرگ بیش تر اشکم را در می آورد تا گرمم کند محسن بیگی
-
و از آرزوهای بی شمار
دوشنبه 27 دی 1400 01:38
-
واژگان من توئی
دوشنبه 27 دی 1400 01:37
واژگان من توئی برای شرح حس عاشقانه ام واژه هائی که هرگز نمی خوابند بی خوابی به دوردست ترین نقاط انگشتانم سرایت کرده است که یک لحظه چشم از تو بر نمی دارند آنچه در وصف تو می نویسم به زانوی سایه ات هم نمی رسد و عشق چقدر کوچک ست برای تو وقتی اشک ها آرامش می دهند و رؤیاها نوازش می کنند و تو به من لبخند می زنی چگونه می...
-
سرنوشت
دوشنبه 27 دی 1400 01:36
-
تو دیگر چه جور معشوقی هستی ؟
یکشنبه 26 دی 1400 01:32
تو دیگر چه جور معشوقی هستی ؟ نه دستم به تو می رسد نه می توانم از شوق دیدنت بال در آورم تو دست و بال مرا بسته ای کامران رسول زاده
-
تو را من..
یکشنبه 26 دی 1400 01:31
-
آه که تاچه اندازه دوست میدارم
یکشنبه 26 دی 1400 01:30
آه که تاچه اندازه دوست میدارم چیدنت را ! توت ها بریزند واشتیاقِ تو درپیراهنم جمع شود...... مژگان رشیدی
-
یک فنجان زندگی
یکشنبه 26 دی 1400 01:29
-
یک لحظه مکث کرد خیال
یکشنبه 26 دی 1400 01:26
یک لحظه مکث کرد خیال وگرنه از پل گذشته بودیم و حالا داشتیم برای همهچیز دست تکان میدادیم من اما روبهروی شهری ایستادهام که نای ایستادن ندارد و نیمرخِ ماه بر شَبَش سوراخ است و ردپاهای تو در هزار کوچهاش سوراخ است و جای لبهایت بر پیشانیام سوراخ است کلید را در جمجمهام بچرخان و داخل شو به آغوشِ اعصابم بیا در تاریکیِ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 دی 1400 01:47
-
اگر گنجشکی تازه بالی
شنبه 25 دی 1400 01:45
اگر گنجشکی تازه بالی در شعر کوچک من لانه کن اگر آفتابی تازه زادی و راه را نمی شناسی در آسمان خانه ی من پرسه زن اگر توفانی و دریاهایت کوچک اند در بستر من شعله ور شو. ای بادپا که دسته کلید دریاها در دست توست صندوق قدیمی را باز کن و نقشه ملاحان گمشده را به من ده، ببین چگونه مرواریدها تکثیر می شوند بر آتش مژگان من....
-
حال خوب
شنبه 25 دی 1400 01:43
-
خاطره
شنبه 25 دی 1400 01:42
هرﺁﺩمی ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻭﺩ . . . ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﯾﮏ جایی به ﯾﮏ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺑﺮمبگردد ! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻫﺴﺖ ! ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺧﺎﻃﺮﻩ ! مهتاب_رضایی
-
شبی خاموش و بارانی
شنبه 25 دی 1400 01:34
-
عشق
جمعه 24 دی 1400 01:18
عشق عجیبتر از آن است که در یک زن خلاصه شود و زن غریبتر از آن که در یک عشق شناخته شود افشین یداللهی
-
ازخواب می ترسم
جمعه 24 دی 1400 00:04
ازخواب می ترسم ازبیداری ام بیزارم بین خواب وبیداری ام حیرانم این زیستن جهنمی ست وتومامورعذاب همیشگی کسی که عاشق می شود ازجهان رانده می شود نه خدا دارد نه مرگ نورس یکن شاعر سوری برگردان : بابک شاکر
-
تو در دشت عشق
جمعه 24 دی 1400 00:03
تو در دشت عشق چراغ پرهیاهوی شعر بر پا می کنی من از چهار جهت به عطر بابونه دل میبازم و جهان پر میشود از قاصدکانی که خبر از تماشای بهار دارند.. نیلوفر_ثانی
-
زمستان
جمعه 24 دی 1400 00:01
-
به خوابم اگر نیایی به همه خواهم گفت
پنجشنبه 23 دی 1400 23:59
به خوابم اگر نیایی به همه خواهم گفت خورشید را که روی زمین راه می رفت خواهم گفت : اقیانوسها را که به دست گرفته بودی و باچشمانت چگونه شب را روز می کردی برای داشتن تو اگر بخواهی خنجر به گلو می گیرم وعیدعشاق را رقم خواهم زد می خواهم خنجرت گلویم را پاره کند بی آنکه خدا دلش بسوزد برای داشتن تو پای پیاده خط استوا را خواهم...