می خواند با سوز و مویه کنان

می خواند با سوز و مویه کنان
شاهد اشک ریختنم باشد
پشت این پلک
مَرد مجنون از خود می پرسد:
می تواند با همین اشک ها لیلی اَم باشد؟
او به چشمان سیاهش
بیشتر از شعر اعتیاد دارد
شاید این پائیز
برایش عصر کودتا باشد؛
بین گریه و خنده اش می گوید:
چه کسی می بایست
شاهد چکاندن ماشه ها باشد؟
آن زمان که همه ی دردها
مدفون در شب و
زیر بالش سر او باشد
مَرد مجنون عاقبت مُرد و
صبح که لیلی بیدار شد

اَبرهای سیاه پس از این
وقت باریدنشان باشد!

قوری چای تو یک عطر فقط داشت:


زود برگرد پسر
سا‌ل‌هاست می‌آیم
نان داغی در دست
دانه‌های کنجد
خنده‌ی صبح تو در خاطرشان هست هنوز
وقتی از سفره‌ی‌مان می‌پرسند:
مادر خانه کجاست؟
آرزویم شده این؛
زیر گلدان لب طاقچه خوابم ببرد
بوی شمعدانی تلخ است
مثل دلتنگی من

احمد صفری

از پیِ بهبودِ دردِ ما دوا سودی نداشت8/8

از پیِ بهبودِ دردِ ما دوا سودی نداشت

هرکه شد بیمارِ دردِ عشق بهبودی نداشت

.

#وحشی_بافقی