قرارمان آخر هر سال بود!

قرارمان آخر هر سال بود!
تو بیایی و من جوان تر شوم!
هنوز تو می آیی و من شکسته تر می شوم!

غلامحسین افراس

برخیز با باد سحر همراه باشیم

برخیز با باد سحر همراه باشیم
از عطر گل بوی چمن آگاه باشیم

پرگشته حجم کوچه از بوی اقاقی
تا شاهد این لحظه خودخواه باشیم

وقتی جهان سردرگم خط عبورست
بهتر که ما هم عابری گمراه باشیم

ما که اسیر پنجه های روزگاریم
دیوانه این خلسه کوتاه باشیم

حال و هوای سبز نوروز است برخیز
چندی مقیم صحن این درگاه باشیم

با اختران آسمان مهربانی
آوازه خوان آفتاب و ماه باشیم


علی معصومی

به مرغِ دریایی , هم

به مرغِ دریایی , هم
نمی گویم
پیشاپیش
می رود
به ابرها می گوید
بارانی
چون اشک می بارد
وَ
زُلف شکوفه ها
پریشان می شود ...

ناصرخانی

شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی

شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی
مرا دریاب، ای خورشید در چشم تو زندانی! 
 
خوش آن روزی که بینم باغ خشک آرزویم را
به جادوی بهار خنده‌هایت می‌شکوفانی

 
بهار از رشک گل‌های شکرخند تو خواهد مُرد
که تنها بر لب نوش تو می‌زیبد، گل‌افشانی
 
شراب چشم‌های تو مرا خواهد گرفت از من
اگر پیمانه‌ای از آن به چشمانم بنوشانی
 
یقین دارم که در وصف شکرخندت فرو ماند
سخن‌ها بر لب «سعدی» ، قلم‌ها در کف «مانی»

 
نظربازی نزیبد از تو با هر کس که می‌بینی
امید ِمن! چرا قدر نگاهت را نمی‌دانی؟