عاشق که باشی
نه باران
خیست می کند
نه چتری
هوای دو نفره ات را
حالِ کشیدن
محمد کریم زاده نیستانک
بانویی را دیدم
که شانه به شانهی همسرش،
گام بر میداشت
و دست در دست او
به حضورش میبالید.
کاش بودی تا حضورت را،
به رخ دیگران بکشم!
دلم،هوای با تو بودن کرده است...
انیس_بهمنی
گاهی می شد نفسی دلبرانه کشید
که سرشار از بوی تو باشد
یا شاید چشمها را بست
و سرانجام لذت با تو بودن را نوشت
گاهی و فقط گاهی فقط گاهی است
خیلی زود یادم می آید که شبهای تنهائی
همیجا کنارم نشسته است
یک نفس عمیق
آهی را در کنج سینه ام جابجا میکند
که رنج این کابوس هزار پنجره را دوچندان می کند
خودت هم نمیدانی رنج نبودنت را
نمیدانی در کجای این خفقان تاریک روحم نشسته ای
نه تو و نه هیچ کجای این جهان خاکستری
هیچ کس نمیداند لذت نفسهایت را
احسان ناجی
کوچه آذر چشم به راه بود
شب یلدا که رسید
با تار گیسویش
آرزوهایم را بافتم
تا میزبان سمفونی آرامش
در کوچه های سرد خیال
با قدم گرم خود شود
فرهادنظری پاشاکی
به دلت کلید انداختم
کلیدم شکست
زیرا
قفل از آن من نبود!
فرشید ربانی